او علاوه بر داستاننويسي، تحليلگر امور فرهنگي نيز هست که در بخش عملياتي و اجرايي عرصه نشر ، به دور از هر گرايش سياسي و حزبي، بر خصوصيسازي اصرار دارد.
اين گفتوگو به وضعيت چاپ، نشر و توزيع کتاب و بحث قديمي مطالعه در کشور اختصاص پيدا کرده است.
با شنيدن آمار سرانه مطالعه در کشور، واکنشهاي متفاوتي بروز پيدا ميکند که از تاييد صددرصد تا انکار کامل آن امتداد پيدا ميکند. نظر شما چيست؟
اين روزها عدم اطمينان همگاني نسبت به اعداد وجود دارد. عدد براي مقايسهپذير شدن دو امر اختراع شد تا اين کار به شکل کميتي دربيايد. اگر نسبت به اعداد بياعتمادي به وجود بيايد، مقايسه بيمعنا خواهد شد. ما روش ارائه اعداد را به بحث نميگذاريم. همين مشکل در اعداد رشد اقتصادي کشورمان نيز رخ داده است.
امروز بزرگترين سوالي که بايد از مسوولان پرسيده شود، اين است که سرانه مطالعه در کشور بر چه اساس محاسبه ميشود. تا جايي که يک آمار ميگويد روزي 2 دقيقه، يک ارزيابي ميگويد 10 دقيقه و يکي هم ميزان مطالعه را به روزي 2 ساعت ميرساند. ما اصولا نسبت به پشت صحنه کشف اين اعداد خيلي کار مهمي نکردهايم.
من خاطرم هست زماني که بحث ميزان مطالعه ديني در ميان آمار مطالعه مطرح شده بود، اين سوال پرسيده ميشد که آيا در مطالعه متون ديني، خواندن نماز و از بر خواندن زيارت عاشورا نيز جايي دارد؟ پس مشخص کردن ملاکها دشوار است. تا زماني که پشت صحنه عدد مشخص نشود، يعني آشکار نشود در دنيا، آمار مطالعه را چگونه ميسنجند و آيا ما ميتوانيم از اين روشها کپي کنيم و آنها را عينا ارائه دهيم، نميتوانيم به اعداد اعتماد کنيم.
از طرف ديگر با رشد سرطاني تعدد عنوان کتابها در بازار آشفته نشر که سالانه به 60 هزار ميرسد، نميتوانيم نظري درباره سرانه مطالعه مردم ارائه دهيم. تعداد عنوان کتابها در ايران با تعداد ويترينها تناسبي ندارد.
چه ملاکهايي در دنيا براي تعيين سرانه مطالعه کتاب وجود دارد؟
براي مثال در بعضي کشورهاي توسعهيافته، ميزان دريافت کتاب را از کتابخانههاي عمومي با ضريب مشخصي جزو سرانه مطالعه کتاب به حساب ميآورند. در چنين کشورهايي گرفتن کتاب از کتابخانه عمومي بسيار آسان است. ما براي استفاده از اين روش نياز به راهکارهاي مختلفي داريم. يکي از نزديکترين روشها براي همگاني کردن کتابخانههاي عمومي اين است که شرايط عضويت را ساده کنيم.
مثلا مراجعهکنندگان بايد بتوانند با ارائه کارت ملي کتاب دريافت کنند.
اين يک راه است. وقتي ما با کارت ملي ميتوانيم از هر بانکي چکهايمان را نقد کنيم، آيا نميتوانيم با آن از کتابخانههاي عمومي کتاب دريافت کنيم؟ در اين شرايط کتابي با ارزش مادي پايين را در برابر تضميني بسيار قوي مبادله کردهايم که همان مشخصات فردي است. مثلا ما ميتوانيم شخصي را به دليل پس ندادن کتابي 3 هزار توماني به کتابخانه، ممنوعالخروج کنيم که هيچ عيبي هم ندارد و بسيار خوب است. در واقع امانت دادن کتاب را ساده کردهايم و از آن طرف براي پس ندادنش تنبيهي سخت در نظر گرفتهايم.
الان اگر چه کتابخانه مجلس به مراجعان خود با ارائه کارت ملي کتاب ميدهد، اما جايي مثل کتابخانه ملي حتي حق عضويت ميگيرد و شرايط ورود به آن بسيار دشوار است.
البته بحث کتابخانه ملي متفاوت است. ما قرائتخانههاي مرتب در شهر بزرگي مثل تهران نداريم. فقط کتابخانه ملي است که بعضي امکانات محترمانه را به مراجعان ميدهد. سالنهاي مطالعه بايد در شهر تهران افزايش پيدا کند. چنين فضاهايي بايد کاملا آرامشبخش باشند. اجازه دهيد مثالي بزنم. در فيلمي با فضاي غربي مانند شهر فرشتگان (که در ريشه زباني هممعناي کلمه لسآنجلس است)، محل تجمع فرشتگان دو جاست: صبحها کنار ساحل که بيحدترين و توحيديترين محل طبيعي است و در فضاي شهري، کتابخانههاي عمومي و نه کليسا. يعني آنها توانستهاند کتابخانههاي خود را به فضايي آرامشبخش تبديل کنند.
خب چگونه ميتوان چنين فضايي را شکل داد؟
در کتابخانههاي عمومي نبايد از مراجعهکننده بپرسند براي چه کاري آمده است و هيچ مانعي نبايد براي آن شخص وجود داشته باشد. بايد شهروند عادي بتواند فقط براي استفاده از تهويه مطبوع و خواندنِ روزنامه وارد کتابخانه عمومي شود تا آن مکان را متعلق به خود بداند. هنوز کتابخانههاي عمومي ما چنين شرايطي ندارند و طرحهاي عملينشده هم زياد است. مانند اين که هر شخصي هنگام ورود به کتابخانه عمومي کتاب مورد نيازش را سفارش دهد. زماني که تعداد درخواستها براي يک کتاب مثلا به 50 مورد برسد، کتابخانه موظف به خريد کتاب شود. يا عملي شدن سيستم گردشي به اين معني که شما از يک کتابخانه، کتابي را تحويل بگيريد و آن را به هر کتابخانه ديگري حتي در ساعات غيراداري (با انداختن در صندوقي) تحويل بدهيد. اين کار يک شبکه اينترانت خيلي ساده است که ادعا ميشود در حال اجراست، اما هنوز نتوانستهاند آنطور که بايد حتي اين حداقل را عملي کنند.
يکي از مسائلي که امروزه بايد در سرانه مطالعه به آنها توجه شود، ميزان استفاده از کتابهاي گويا براي افراد نابينا و اشخاصي است که با تنگناي وقت روبهرو هستند. امر مهمي که متولي خاصي هم ندارد.
در شهر پرترافيکي مثل تهران ما کتاب گويا نداريم. کتاب گويا يک اتفاق شهري است، خصوصا براي مناطق پرترافيک که وقت افراد بسيار زياد تلف ميشود. من شايد حدود 10 سال پيش به يکي از ناشران کشور پيشنهاد دادم که دستکم مجموعه شعرها را به صورت کتاب صوتي در بازار ارائه کند. به کتابهاي شعر اشاره کردم زيرا اقبال خوبي خصوصا در نسل جديد ما ندارد و از طرفي يک پديده شفاهي است. اما پيگيريها و اقدامات لازم براي آن صورت نگرفت.
آيا لازم است که ما انتظارمان را از ميزان کتابخواني مردم تغيير دهيم؟
به نظر من کتاب خوب در ايران خوانده ميشود. آمار کتاب خوب در ايران با توجه به تعداد کتابفروشيها و شرايط و اقتضائاتمان بسيار معقول است. اما تعداد کتابفروشيها و ناشران ما نسبت به صنعت نشر و کشورهاي توسعهيافته بسيار زياد است. ما مجوز نشر را در ادوار مختلف سياسي با بيل ارائه دادهايم. نتيجه اين ميشود که تعداد زياد عنوان در بخش نشر داريم و کتابهايي توليد ميشوند که خواندني نيستند و در شرايطي سهلتر از شرايط حرفهاي به چاپ رسيدهاند. من 10 سال پيش مقالهاي نوشته بودم با نام «کتابنخواني»؛ آنجا مقايسهاي ساده بين آمار نشر ايران و آمريکاي شمالي کرده بودم. در سال 80 ايران ادعا ميکرد که سالانه حدود 50 هزار کتاب به چاپ ميرساند. در قياس با آن آمريکاي شمالي که جمعيتي حدود 3 تا 5 برابر ايران داشت و جمعيت افرادي که زبان دومشان، زبان انگليسي بود، غيرقابل مقايسه با اعداد ما بود، فقط 11 هزار عنوان کتاب به چاپ رسانده بود آن هم فقط در فضاي حرفهاي. اين 11 هزار عنوان فقط از 15 ناشر به چاپ رسيده بود. گردش مالي اين ناشران هم صدها برابر گردش مالي صنعت نشر ما بود، اما در کشور ما حدود 2 هزار ناشر داريم که حدود 1900 تاي آنها اصلا حرفهاي نيستند. از اين 1900 ناشر حداقل 1000 ناشر حاضرند که از نويسنده پول بگيرند تا کتابش را به چاپ برسانند. جواناني هم که ميخواهند کتابي داشته باشند، اين پول را ميدهند. ناشر هم با همان پول اولي که به دستش ميرسد، سودش را ميکند و ديگر هيچ انگيزهاي براي توزيع کتاب ندارد، پس عملا مقداري از ثروتِ مملکت تبديل ميشود به کاغذ سياهشده که هيچ مسيري براي پخشش نداريم.
اگر يارانههاي مختلف از صنعت نشر برداشته شود، اين صنعترشد بهتري خواهد داشت. کما اين که با حذف يارانه کاغذ شاهد رشد صنعت نشر بوديم. ما امروز بايد فقط مجوزهاي نشرِ غيرحرفهاي را باطل کنيم.
بر چه اساسي حذف يارانه کاغذ را براي صنعت نشر مفيد ميدانيد؟در حالي که امروز ديگر وزارت ارشاد کتابهاي چاپشده را تک تک شمارش نميکند تا افراد سودجو به ضرر مولف يک کتاب را با پنهانکاري بارها و بارها چاپ کنند و فقط حق التاليف يک چاپ را به مولف بپردازند.
اتفاقي که آن زمان رخ ميداد، اين بود که ارشاد کتابها را ميشمرد تا ناشر تعداد کمتري از آنچه در شناسنامه کتاب گفته بود و سهميهاش را گرفته بود، به چاپ نرسانده باشد و ناشر در بازار آزاد دست به فروش کاغذ نزند. مثلا يارانه 3 هزار نسخه کتاب را دريافت کند ولي عملا 1000 نسخه به چاپ برساند. عملا اين کار باعث شده بود، ناشران با نويسندگاني خاص توافق کنند و کتابهاي صوري به چاپ برسانند. در آن زمان به نويسندههاي حرفهاي هر سال پيشنهاد ميشد که 4 کتاب کوچک بنويسند و پولي هم بگيرند. اين پيشنهاد نشان ميداد که ناشر ميخواهد مجوز نشرش را تمديد کند و سهميه کاغذش را بگيرد. با حذف يارانه کاغذ، کمي فضاي صنعت نشر به سمت حرفهاي شدن رفت. من معتقدم که در فضاي حرفهاي صنعت نشر کشوري 70 ميليون نفري، کتابي با تيراژ زير 7 هزار نسخه هنوز منتشر نشده است.
با يارانهاي نبودن کاغذ و دور کردن ناشر از دولت چطور ميتوان انتظار داشت که او بتواند براي کتابي با 7 هزار نسخه سرمايهگذاري کند؟ ناشران ما با چاپ 2 هزار نسخه هم مشکل دارند.
ناشر حرفهاي به راحتي ميتواند اين فضا را براي خود و نويسنده مهيا کند. انتشار کتابي با کمتر از 7هزار نسخه در کشوري 70 ميليون نفري، يعني شکست طرح آزمايشي انتشار آن کتاب. يعني از هر 10 هزار نفر حتي يک نفر هم به کتاب علاقهمند نشده است. اگر ما فقط به اين عدد معقول در ايران (البته پايين نسبت به دنيا) احترام بگذاريم، صنعت نشر ما وارد عرصه رشد ميشود. البته در دنيا کتابها و جزواتي در تيراژ هزار يا 2 هزار نسخه هم به چاپ ميرسد، ولي براي شرکت يا کارخانهاي است که ميخواهد کتابي را فقط در اختيار کارمندانش قرار دهد و ميداند که چاپ آن اصلا به صورت عمومي به نفع جامعه نيست. چنين کتابهايي کالاي صنعت نشر نيست و وارد چرخه انتشار و شبکه کتابفروشي نميشود.
چه تعريفي براي ناشر حرفهاي داريد؟
ناشر حرفهاي کسي است که فقط از راه فروش کتاب به مخاطب انفرادي، بخواهد به کار ادامه خود ادامه دهد و به همين جهت در انتخاب کتابش حساس است. ناشري که بخواهد با فلان موسسه، نهاد، کتابخانه و... قرارداد ببندد، وارد کار غيرحرفهاي شده است. ناشري که فروش کتاب به اشخاص برايش مهم نباشد، غيرحرفهاي است.
بعضي از پيشکسوتان عرصه نشر ما که موفق هم بودهاند، معتقدند بايد به صنعت نشر مانند يک تجارت نگاه کرد، اما در تعريفي که شما از ناشر حرفهاي داريد حرفي از تجارت و راههاي کسب سرمايه نيست.
من متوجه هستم که ناشر حرفهاي بايد مسائل ديگري غير از مسائل اقتصادي را هم در نظر بگيرد، همان طور که يک فروشنده حرفهاي بايد حسن خلق با مشتري داشته باشد، اما هيچگاه حسن خلق با مشتري نميتواند جايگزين مسائل اقتصادي شود. در وهله اول بايد فسادي در عرصه نشر وجود نداشته باشد. بايد بپذيريم که من نويسنده هنگام نوشتن، در يک فضاي روحي به سر ميبرم، اما به محض اين که پشت جلد کتاب، قيمت خورد، ديگر کتاب يک کالاست و ساز و کارهاي بازار بر آن اعمال ميشود. از اينجا به بعد همه چيز به عهده ناشر است.
اگر ما به عدد 7 هزار نسخه اعتماد بکنيم، چه فوايدي عايد صنعت نشر کشور خواهد شد؟
با اين محاسبه، کار جشنوارهها سبک ميشود و با پايين آمدن تعداد عنوانهاي چاپ شده و افزايش شمارگان، ديگر نيازي نيست بگوييم، داوري بين هزار اثر رسيده.... همه ما ميدانيم که توانايي داوري ميان هزار اثر را نداريم.
اگر به عدد 7هزار نسخه اعتماد کنيم، داوري جشنوارههاي ما ميان 30 يا 40 اثر خواهد بود. در صنعت نشر به جاي 60 هزار عنوان چاپ شده با 6 يا 7 هزار اثر مواجه خواهيم شد که ديگر اينجا صحبت از سرانه مطالعه کاملا جدي ميشود. کتابفروشيهاي ما هم سبک ميشوند و مسوولش ميداند که بايد کتابهايي پرمخاطب با شمارگان 7 هزار نسخه را به فروش برساند. نه اين که تعداد بسيار زيادي کتاب هزار نسخهاي فضاي مغازه چند ميلياردي شخص را اشغال کند. در اين صورت است که خريد کتاب معنا پيدا ميکند. چرا بايد 700 نسخه از کتاب هزار نسخهاي که مردم آن را نميخرند، به کتابخانهها اهدا شود؟ چرا ناشران ما پس از چاپ کتابهاي ناموفق بايد به سراغ کتابخانههاي عمومي بروند؟ مردم چه گناهي کردهاند که در کتابخانههاي عموميشان که از آن خودشان و بيت المال است، کتابهايي را ببينند که هيچ فروشي ندارد؟ در هر صورت به نظر من کتابي با شمارگان کمتر از 7 هزار نسخه، يعني آن که هنوز منتشر نشده است.
در چه بازه زماني انتظار داريد، کتابي در 7 هزار نسخه به فروش برسد؟
يک سال عدد معقولي است. اگر کتابي تا يک سال پس از انتشارش نتواند 7 هزار نسخه بفروشد، فقط طرح آزمايشي چاپ بوده و اصلا به طور جدي وارد صنعت نشر کشور نشده است و نبايد اسم آن را کتاب منتشرشده بناميم و بايد بگوييم کتابي بود که در طرح آزمايشي شکست خورد.
حتي اگر نويسنده معروف نباشد يا کتاب اولش باشد باز هم بايد اين انتظار را داشت؟
بله. حتي اگر کتاب اولش باشد. شايد کتابي را نويسندهاي براي سلسله جليله عرفاي واصل بنويسد و اثر خيلي خوبي هم باشد، اما فقط هزار نفر از عرفاي ما بخواهند آن کتاب را بخرند و ديگر مردم جامعه به آن روي نياورند. پس اين کتاب با تمام خوبيهايش در حقيقت منتشر نشده است.
چند نسخه از کتاب اول رضا اميرخاني که امروز نويسندهاي معروف است، در بازه زماني يک ساله به فروش رفت؟
مدت 3 سال نخست، حتي 3 هزار نسخه هم از کتاب اول من فروش نرفت، اما امروز از همان کتاب، سالانه 10 هزار نسخه به فروش ميرسد.
اين مساله را متوجه هستم. من تا زماني که کتابم زير 7 هزار نسخه به فروش ميرفت، ادعاي حرفهاي بودن نميکردم، ولي با پذيرش اين نظر، ما نشر حرفهاي، نويسنده و مترجم حرفهاي خواهيم داشت. به نظرم جداسازي حرفهايها از غيرحرفهايها تقسيمبندي بسيار لازمي براي صنعت نشر ماست.
روي اين حرفهاي و غيرحرفهاي بودن خيلي تاکيد ميکنيد، چرا؟
اما در ادبيات چنين اتفاقي رخ نميدهد. به همين دليل است که يک نويسنده با انتشار يک کتاب احساس ميکند که با ديگران تفاوتي ندارد، در حالي که تفاوت وجود دارد. اينجا تفاوت حرفهاي و غيرحرفهاي بودن وجود دارد. اين تفاوت بايد در تمام حوزهها وجود داشته باشد.
چطور ميتوان به تعريف حرفهاي و غيرحرفهاي بودن يک ناشر رسيد؟
حرفهاي و غيرحرفهاي بودن را اعداد بايد مشخص کنند. نيازي نيست که به اشخاص کاري داشته باشيم. ممکن است کسي طي 5 سال که وارد يک عرصه ميشود، بهترين کارها را انجام دهد و کسي طي 40 سال فعاليت در همان رشته، حرفهاي نشده باشد. من باز هم ميگويم اينجا ميتوانيم به همان عدد فروش 7 هزار نسخه طي يک سال براي حرفهاي بودن يا نبودن اعتماد کنيم.
با تمام اين توضيحات و با فرض اعتماد کردن به اين اعداد، ما بايد فکري به حال نويسندگان کتاب اولي بکنيم. همان کساني که ممکن است طي 5 سال بهترين کارها را ارائه دهند. حتي کتاب اول رضا اميرخاني با تمام محبوبيت امروزش، نتوانست طي 3 سال به 7 هزار نسخه برسد.
شکر خدا از من در آن بازه زماني هيچ حمايت حرفهاي نشد. من خودم به کارم علاقهمند بودم و آن را ادامه دادم، اما اتفاقي که امروز رخ ميدهد آن است که بخش عمده فضاي رسانههاي مختلف ما صرف کتابهاي غيرحرفهاي ميشود. من ديدهام که بعضي مسوولان ما ادعا ميکنند، در آمريکا و اروپا هم کتابهايي با 2 هزار نسخه به چاپ ميرسد. بله، اما پيشچاپ ميشود که يک طرح آزمايشي است تا نظر عمومي منتقدان و مخاطبان جدي کتاب را به دست آورند.
پس به نظر شما ما به دو فضاي کلي نياز داريم؛ فضايهاي حرفهاي و آزمايشي توليد کتاب، که در اين صورت تکليف بسياري از کارهاي عرصه نشر مشخص ميشود؟
بله. در اين صورت توزيعکنندگان هم تکليف خودشان را ميدانند و به طور طبيعي کتابهاي حرفهاي را انتخاب ميکنند. حتي جوايز ما هم مانند تمام دنيا به 2دسته حرفهاي و غيرحرفهاي تقسيم ميشود. در اين صورت جوايز ملي ما در سطح آثار حرفهاي برگزار ميگردد. وقتي ما فضاي حرفهاي و غيرحرفهاي را قاتي ميکنيم، نميتوانيم انتظار داشته باشيم که علي دايي در تيم محلات بازي کند. اگر چنين اتفاقي بيفتد ما علي دايي را از دست خواهيم داد.
تمام صحبت من بر سر آن است که امروز رسانههاي ما گرفتار بازيهاي محلهاي شدهاند. شبکههاي مختلف در عرصه کتاب به آثار غيرحرفهاي ميپردازند و آثار حرفهاي به حاشيه رفته است.
اگر بخش حرفهاي را از غيرحرفهاي جدا کنيم، نمايشگاه کتاب ما در اختيار حرفهايها قرار ميگيرد و حرفهايها خودشان نمايشگاه را برگزار ميکنند. ما نبايد فلان ناشر را که در سال، 100 کتاب حرفهاي به چاپ ميرساند در کنار ناشري قرار دهيم که سالانه فقط 5 کتاب غيرحرفهاي چاپ ميکند. کنار هم بودن اين دو اصلا درست نيست. همان طور که ما ورزش همگاني و ورزش حرفهاي داريم و پذيرفتهايم که هر کدام مرزهايي دارند و اصلا يکديگر را نفي نميکنند. با اين ديد که کتاب بالاي 7 هزار نسخه وارد عرصه داوري، عرصه انتخاب براي خريد، عرصه کتابخانه عمومي و حتي عرصه مميزي ارشاد شود، عملا بار سنگيني را که بر دوش فرهنگ است، برميداريم. بيمعني است مميزي ارشاد وقتش را براي کتابي با تيراژ هزار نسخه صرف کند. اگر اين طور باشد بايد وبلاگهاي ما روزانه از مميزي تاييد بگيرند. چرا به وبلاگهايي که روزانه هزار مخاطب دارد، حساس نيستيم و توجهمان را فقط صرف کتاب کردهايم؟ فردي که در يک اتوبوس يا مترو ناگهان بلند ميشود و راجع به گراني صحبت ميکند، مخاطبانش بسيار بيشتر از کتابهاي نفروشي هستند که وقت اداره کتاب را ميگيرند. چرا آنها را مميزي نميکنيم؟! اصلا مميزي ما نبايد براي آثار زير 7 هزار نسخه صورت بگيرد. زيرا کتاب با نسخههاي کم آنقدر خوانده نميشود که بخواهد در جامعه جريانسازي کند. يکي ديگر از مشکلات تعداد زياد عناوين کتابهاي چاپ شده، بحث معرفي آنها در رسانههاي جمعي است. ما نام اکثر ناشران و نويسندگان را در برنامههاي تلويزيوني و حتي روزنامهها نميبينيم. تلويزيون براي تهيه يک برنامه بايد از 60 هزار عنوان، 2 يا 3 کتاب را انتخاب کند. پس در چنين برنامههايي اصلا اين امکان برايش فراهم نيست تا بتواند عادلانه رفتار کند. وقتي فضا شلوغ ميشود موقعيت رسيدگي به برگزيدگان هم امکانپذير نيست.براي همين است که دوباره تاکيد ميکنم که در يککلام بايد بپذيريم که عرصه نشر هم بازيکن حرفهاي و غيرحرفهاي دارد که بايد از هم جدا شوند.
اگر 2بخش حرفهاي و غيرحرفهاي در صنعت نشر داشته باشيم، مخاطبي که تازه کتابخوان شده، سراغ کدام دسته از اين کتابها برود؟
طبيعي است که مخاطب غيرحرفهاي بايد به سراغ کتابهاي حرفهاي برود. اتفاقا همينجاست که مخاطب حرفهاي ميتواند سراغ کتابهاي غيرحرفهاي هم برود، اما امروز مخاطب غيرحرفهاي اصلا نميتواند به راحتي در کتابفروشي، کتاب مناسبش را انتخاب کند. اعتماد به تيراژ 7 هزارتايي، سنجش خيلي کوچکي است که نشان ميدهد حداقل از هر 10 هزار مخاطب، يک نفر به اين کتاب علاقهمند شده است. تاکيد ميکنم اين امر به معناي عامهپسند بودن کتاب نيست. امروز هم به طور طبيعي مخاطب به دنبال اسم نويسنده، مترجم، ناشر و... است. مساله اينجاست که بين کتابهاي حرفهاي تعداد بسيار زيادي کتاب غيرحرفهاي وارد بازار ميشود.
در بعضي کتابفروشيها، کتابهاي برنده شده در جايزههاي داخلي و خارجي را جدا ميکنند، اما جوايز هم تاثير فوقالعاده زيادي در ميزان فروش کتابهاي برنده شده ندارد.
به نظر من حضور نويسنده در جايزهاي که نتواند ميزان فروش کتاب را به 10 هزار نسخه برساند، کاملا غيرحرفهاي است. جوايز ما ارزش مالي چنداني ندارند و فقط ارزش اعتباري ميتوانند ايجاد کنند. جايزهاي که نتواند براي نويسنده 10 هزار مخاطب را جذب کند، غيرحرفهاي است.
اگر کسي بگويد من جايزهاي با هزار مخاطب دارم، ارزشي ندارد. زيرا کتاب به طور طبيعي هزار مخاطب دارد. گاهي شخصي، افراد را به خواندن يک کتاب سفارش ميکند و آمار فروش آن ناگهان 5 هزار نسخه افزايش پيدا ميکند. پس سفارش چنين شخصي از جايزهها معتبرتر است.
براي عرضه يک کتاب که نويسندهاي ناآشنا دارد و آيندهاش هم فعلا مشخص نيست، چطور بايد اقدام کرد؟
الان شرايط براي چاپ حرفهاي کتاب در دنيا اين گونه است که تعداد هزار يا 2 هزار نسخه را به چاپ ميرسانند، اما آنها را به کتابفروشي نميفرستند. بلکه کتاب را تنها به دست تعدادي منتقد، مجلات، مخاطبان حرفهاي و حتي عدهاي از مشترکان ناشر ميرسانند. بعد بازخورد نظرها را ميگيرند و نسبت به چاپ اصلي تصميمگيري و اقدام ميکنند. يک ناشر با تمام تشکيلاتش فقط در شرايطي ميتواند بگويد سود کردهام که 15 هزار نسخه از کتاب را به فروش برساند. چطور ما از چاپ 2 هزار نسخهاي کتاب انتظار سوددهي براي ناشر داريم؟ وقتي کتاب فقط با 2 هزار نسخه به چاپ برسد، ناشر تمام سعياش را ميکند تا آن را به ارشاد يا کتابخانههاي عمومي و... بفروشد. اين دقيقا فضاي غيرحرفهاي است.
ناشر خصوصي از کجا سرمايهاي براي چاپ آزمايشي 2 هزار نسخه از يک کتاب فراهم کند؟
به زحمت تعداد ناشران حرفهاي ما امروز به عدد 100 ميرسد. ديگر ناشران خرد ما بايد مثلا 20 سال با ناشران حرفهاي کار کنند و آرام آرام استقلال کسب کنند. نه اين که امروز شخصي با فلان مسوول فرهنگي آشنايي پيدا کند و مجوز نشر بگيرد و بعد هم وامي از دولت دريافت کند و در نهايت کتابي هزار نسخهاي براي کتابخانهها چاپ کند. اين ثروت ملي است که با چنين اقداماتي به هدر ميرود.
البته دريافت مجوز نشر هم شرايط خاص خودش را دارد. مثل فعاليت در انتشاراتيها، داشتن عنوانهايي مثل نويسنده، مترجم، ويراستار و... در تعداد مشخصي کتاب.
پس لازم است که من خاطرهاي را تعريف کنم. در يکي از ادوار وزارت ارشاد، يکي از مسوولان به من گفت که کتاب ارميا را خوانده و از آن خوشش آمده است. او مرا براي ناهار دعوت کرد که من نپذيرفتم. آن وقت گفتند پس ما يک مجوز نشر به شما هديه ميدهيم. اين مثالي بود که متوجه شويد چه راحت افراد مختلف با تمام قواعدي که وجود دارد، مجوز نشر دريافت ميکنند.
افزايش توليد در بخش غيرحرفهاي کتاب هم ممکن است مشکلاتي را ايجاد کند. اين طور نيست؟
پول حاصل از کتابهاي هزار نسخهاي در جهت رشد صنعت نشر نيست، بلکه فقط اقدامي است در جهت ضربه زدن به فرهنگ مطالعه در کشور. ابتدا مردم از آن کتاب خاص متنفر و بعد کمکم از جنس کتاب متنفر ميشوند. همان طور که اگر رستوراني غذاي بد بفروشد، مشتري ديگر به سراغ آن رستوران و آن غذا نميرود. شايد هم کمکم شخص از غذاي بيرون متنفر شود. اگر شما طي مدتي بهترين کتابها را به شخصي بدهيد، او کمکم صاحبنظر ميشود. در نقطه مقابل، کتاب بد، مخاطب را از کتابخواني متنفر ميکند.
به نظر شما تبليغات کتاب در رسانهها تا چه حد در خريد مردم موثر است؟
مخاطب کتاب از فرهيختهترين مخاطبهاست. بيشترين تاثير در خريد کتاب، حرکت مويرگي تبليغي بين مخاطبان با توصيههايشان صورت ميگيرد و نه تبليغات رسانهها. اين حرکت مويرگي در نمودارهايي ساده کاملا مشخص ميشود.
اگر در کشور ما هم شرايط حرفهاي وجود داشت، کتاب پيش از چاپ به دست 10 منتقد ميرسيد. در همه جاي دنيا چون منتقدان اسم خود را مهمتر از کتاب ميدانند، سعي ميکنند نقدهاي منصفانهاي بر کتابهاي طرح آزمايشي چاپ بنويسند. اگر نظرات و پيشبينيهاي منتقد به دفعات درست نباشد، او جايگاهش را از دست ميدهد. در مورد رسانهها بايد بگويم که تبليغات آنها تقريبا بيتاثير است. زيرا محور اصلي معرفي کتابها يا بر چيزهايي است که اکثر مخاطبان نميپسندند يا براي معرفي کتابهاي پسرخالههاي غيرحرفهاي است.
به نظر شما مهمترين امري که لازم است بتوانيم به دستهبندي ناشران حرفهاي و غيرحرفهاي برسيم و به اعداد اعتماد کنيم، چيست؟
نقش بازيگري دولت بايد کم شود، مراکز دولتي نبايد توليد کتاب داشته باشند و مراکز دولتي نبايد وارد پخش کتاب شوند. مراکز دولتي فقط بايد نقش نظارتي داشته باشند. منصفانه نيست که از طرف دولت ساختماني 5 طبقه کنار کتابفروشي کوچک ناشري که سالهاي سال در اين عرصه فعاليت کرده، بنا شود. اين رقابت منصفانه نيست و بترسيم از اين که مردم در اين رقابت، منصفانه نظر بدهند و کارهاي دولتي را منصفانه تحريم کنند.
حورا نژادصداقت
جامجم