ز عـدم آوردهاند و ميبرنـدم در عـدم/ زندگي راه فـرار است از رحم در هـر قـدم |
« سيد محمد رضا کردستاني » فرزند « حاج سيد ابوالقاسم کردستاني » يا همان ميرزاده عشقي معروف، در تاريخ دوازدهم جمادي الآخر سال 1312 هجري قمري مطابق 1272 خورشيدي و سال 1893 ميلادي در شهر همدان متولد شده است.
سالهاي کودکي اش را در مکاتب محلي گذراند. از سن هفت سالگي به بعد در آموزشگاه هاي «الفت» و «آليانس» به تحصيل ادب فارسي وفرانسه پرداخت، پيش از آنکه تصديقش را از مدرسه «آليانس» دريافت کند در تجارتخانه يک بازرگان فرانسوي مترجم شد.
دوره تحصيلش تا سن هفده سالگي بيشتر طول نکشيد دليل آن هم طبع بلند، فکر تند و روح شاعرانه اش بود. هنگامي که در همدان بسر مي برد اوائل جنگ بين المللي اول 1914-1918ميلادي به عبارت ديگر دوره کشمکش سياست متفقين و دول متحده بود. عشقي در آن زمان به هواخواهي از عثماني ها پرداخت و زماني که چند هزار تن مهاجر ايراني در عبور از غرب ايران به سوي استانبول مي رفتند او هم به آنها پيوست و همراه مهاجران به آنجا رفت.
عشقي چند سالي در استانبول بود، در شعبه علوم اجتماعي و فلسفه دارالفنون باب عالي جزء مستمعان آزاد حضور مي يافت، پيش از اين سفر هم يک با ربه همراهي آلماني ها به بيجار و کردستان رفته بود.
عشقي «اپراي رستاخيز شهرياران ايران » را در استانبول نوشت. اين منظومه به تاثير از ديدار او از ويرانه هاي مدائن هنگام عبور از بغداد و موصل به استانبول بود.
در سال 1333 ه. ق . « روزنامه عشقي » را در همدان منتشر کرد. «نوروزي نامه » را نيز در سال 1336 ه. ق . پانزده روز پيش از رسيدن فصل بهار در استانبول سرود.
عشقي از استانبول به همدان رفت و باز به تهران آمد و چند سال آخر عمرش را در تهران به سر برد، قطعه « کفن سياه » را در دفاع از مظلوميت زنان وتجسم روزگار سياه آنان با مسمط « ايدآل مرد دهقان » نوشت. عشقي گاه گاهي در روزنامه ها ومجلات اشعارومقالاتي منتشر مي کرد که بيشتر جنبه ي وطني واجتماعي داشت ، چندي هم شخصا روزنامه « قرن بيستم » را باقطع بزرگ در چهار صفحه منتشر مي کرد که امتيازش به خود او تعلق داشت ليکن عمر روزنامه نگاريش مانند عمر خودش کوتاه بود و بيش از 17 شماره انتشار نيافت.
او که بسيار نيکنام بود و در تاريخ ادبيات مشروطه، يکي از آزادي خواه ترين شاعران آن عصر بود در عنفوان جواني روزگار پر اضطراب واندوهگيني داشت.
در حين مبارزات گوناگوني که به روش هاي مختلف براي آزادي انجام مي داد در سن 31 سالگي با گلوله به قتل رسيد.
وي از جمله شاعراني است که مرگ نا بهنگام خود را پيش بيني کرد ودر منظومه «عشق وطن» گفت:
من نيم به مرگ طبيعي شوم هلاک / وين کاسه خون به بستر راحت هدر کنم
در چنان دوره آشفته اي که بايد آن را دوره فجايع وخيانت ورزي ها دانست عشقي شاعر آزاده ، جوان حساس وغيوري بود که خون پاک وگرمي در تن داشت و سر پر شور و روح حساس وبي قراري که آرام نمي گرفت!
عشقي جوان، احساسات وافکار تندي داشت بيشتر اشعاري که مي سرود وطني و ملي بود و به ملاحظه افکار جوان و انقلابي اش، دم از خون وخونريزي مي زد، چنان که عنوان يکي از مقالات خود را «عيد خون » گذارد و از سخنراني هايش در مجامع تهران ، اصفهان ، همدان وشهر هاي ديگر بوي خون وخونريزي شنيده مي شد.
عشقي آدمي خوش مشرب ، نيکو خصال و به ماديات بي اعتنا بود، زن وفرزندي نداشت، با کمکهاي پدري ، خانواده ، ياران و آزاديخواهان وبالاخره از در آمد نمايش هاي خود گذران مي کرد.
در آخرين کابينه نخست وزيري « مرحوم حسن پيرنيا ، مشيرالدوله » از طرف وزارت کشور به رياست شهرداري اصفهان انتخاب شد ولي نپذيرفت.
در آغاز زمزمه جمهوريت عشقي دوباره روزنامه « قرن بيستم » را باقطع کوچک در هشت صفحه منتشر کرد که يک شماره بيشتر انتشار نيافت و بر اثر مخالفت روزنامه اش باز داشت شد و خود شاعر نيز به دست دو نفر در بامداد دوازدهم تير ماه 1303 خورشيدي در خانه مسکونيش جنب دروازه دولت ، سه راه سپهسالار کوچه قطب الدوله با گلوله ترور شد .
شاعر شهيد مانند ديگر شاعراني که مرگشان به آنها الهام مي شود از چند روز پيش، حال آشفته اي داشت، خواب وحشتناکي ديده بود ، اين خواب را به وقوع پيش آمدي بد براي خودش تعبير مي کرد.
همان روز که عشقي ترور شده بود ، ساعت سه بعداز ظهر عده اي از نمايندگان اقليت ومديران جرايد اقليت در مريضخانه نظميه برسرنعش حاضر شدند ، جمعيت هم کم کم در حال تجمع بود . « عباس خليلي ، مدير روزنامه اقدام » نطق غرائي کرد ، تمام حاضرين گريستند ، پس از نطق خليلي ، نعش را در درشکه اي گذارده به طرف منزل عشقي حرکت کردند ، عده زيادي درشکه واتومبيل از عقب نعش به حرکت در آمدند ، « فرخي يزدي ، مدير روزنامه طوفان » نيز از مشايعت کنندگان بود ، همين که درشکه فرخي يزدي به سر چهارراه « مخبرالدوله » رسيد به رفيق خود مي گويد ماده تاريخ خوبي پيدا کردم وآن « عشقي قرن بيستم » است . هنوز به چهار راه سيد علي نرسيده بودند که فرخي قطعه معروف ماده تاريخ عشقي را به اين شکل ساخت:
ديو مهيب خود سري چون ز غضب گرفت دم / امنيت از محيط ما رخت به بست وگشت گم
حربه وحشت و ترور گشت چو ميرزاده را / سال شهادتش بخوان عشقي قرن بيستم
نعش عشقي را به خانه اش آوردند ودر آنجا شسته وکفن کردند ، شب را در مسجد سپهسالار به امانت گذاردند که روز بعد تشييع نمايند.
شب در مسجد سپهسالار جمعيت زيادي ماند ، زيرا فهميده بودند که شهرباني مي خواهد شبانه نعش را برده محرمانه دفن نمايد ونگذارد سر وصدا در اطراف آن بلند شود.
ولي درباريان واقليت مي خواستند که از تشييع جنازه عشقي استفاده کرده بفهمانند که مردم چه اندازه با دولت وقت مخالف هستند.
مدرس ودسته اقليت همان روز اعلاني در شهر منتشر کردند که فردا هر کس مي خواهد از جنازه يک سيد غريب ومظلوم تشييع نمايد صبح به مسجد سپهسالار حاضر شود. صبح جمعيت بي مانندي در مسجد سپهسالار گرد آمد ، جنازه را حرکت داده تشييع فوق العاده پر ازدحامي که تاکنون نطير آن ديده نشده بود به عمل آمد . پيراهن خونين عشقي را نيز روي عماري گذارده بودند . از تمام محلات شهر دسته جمعيت به مشايعت کنندگان مي پيوست ، مي گويند در حدود سي هزار نفر در تشييع جنازه شرکت کرده بودند و با همان هئيت جنازه به « ابن بابويه » برده در شمال غربي آن مدفون ساختند.
اين حقيقت دارد که دربار قاجارکوشيد از قتل عشقي به سود خود و عليه قاتلانش که مدعي حکومت بودند بهره برداري کند وبه هر چه مفصل تر و مردمي تر شدن تشييع جنازه او کمک کرد.
حرکت جماعت پشت تابوت او يکي از نکات مهمي بود که از همان فرداي ترور عشقي تصويري بسيار پررنگ از شهرت ، محبوبيت ، مظلوميت وشهادت بر ذهن جامعه حک کرد ، تصويري نوراني که با گفتار قلندرانه اش چندان همخواني نداشت.
گلوله ي سربي که قاتل قفقازي عشقي به شليک کرده بود از طرف چپ زير قلبش گير کرده بود. بعداز چهار ساعت درد و شکنجه ، عشقي جوان جان داد. پيراهن خونينش را روي جنازه اش گذاشتند وتابوت را به مسجد سپهسالار بردند. صبح روز بعد تمام تهران عزادار بود . دانشمندان ، دانش آموزان ، کاسب کارها واهالي محل، طوق وعلم بلند کردند وجنازه ي شاعر شهيد را در حالي که پيراهن خونينش روي تابوت بود برداشتند وحرکت کردند. هر که جنازه را ديد گريست و گفت: تهران چنين سوگواري را بار ديگر نخواهد ديد!
تهيه و تنظيم: فاطمه دژبان
منبع: موج
|
|
|