وقتی کتاب میخرم قصدم این نیست که بدانم چه حرفی برای من گفته است که دوست داشته باشم آن را بخوانم، بیشتر میخوانم تا بدانم که چه دارد و چه حرفی میزند |
رضا صادقی خواننده پاپ کشور شخصیت شناخته شدهای برای مردم و محبوب نسل جوان است. خودش میگوید :«خواننده خواندنی نیستم بلکه ماندنیام». آنچه در زیر می خوانید گفت و گوی روزنامه همشهری با این خوانده پاپ است. در این گفت و گو صادقی حرفهای جالبی درباره عشق، حقوق زنان، کتاب، تجربه بازیگری و نقد شخصیتاش در برنامه خنده بازار دارد...
رضا صادقی چقدر اهل مطالعه و کتاب است؟
وقتی کتاب میخرم قصدم این نیست که بدانم چه حرفی برای من گفته است که دوست داشته باشم آن را بخوانم، بیشتر میخوانم تا بدانم که چه دارد و چه حرفی میزند و ذهنم را از هر چه آگاهی یا ناآگاهی از خواندن یک کتاب هست خالی میکنم. فکر کنید سرکلاس درس است، شما سر کلاس نمیروید روی معلم را کم کنید بلکه سر کلاس حاضر میشوید تا به حرفهای معلم گوش بدهید.
به کتابهای دکتر شریعتی علاقه دارید؟
احساس می کنم تعدادی از کتابهایش با نوع روحیات من و نوع زندگی ام نزدیکی دارد. سیری که این انسان بزرگ در زندگیاش داشته خیلی عجیب و فرا آسمانی است و به نظر من چیزی بیشتر از عشق و عرفان است.
همه زندگی این آدم مجموعهای از یک انسان است؛ مجموعه ای از تمام رفتارهای انسانی. یک جمله جالب هم دارد که میگوید: «من به کسی خیانت نکردم و اگر خیانتی کردم فقط به دلم کردم و فقط بدهکار دلم هستم. میخواستم که نشود، نشد...» به همین خاطر برخی از کتابهایش را وقتی میخوانم زیاد نمی توانم با زندگی خودم تطبیق بدهم؛ اما بعضی از جملاتش خیلی به من نزدیک است و میتوانم قسمتی از زندگی ام را در آن جای دهم. اصولا دوست ندارم خودم را پشت جملههای بزرگ آدمهای بزرگ پنهان کنم.
من کتاب نمیخوانم که مدعی شوم و بخواهم در حرفها و مصاحبههایم از آن استفاده یا سوء استفاده کنم. به نظرم آدم باید کتاب را یاد بگیرد. برای فهمی که به درد روزمرگیاش بخورد. من اعتقاد راسخ دارم به اینکه اگر قرار است واقعا زندگی کنم باید کتاب بخوانم و سکوت کنم.
بیشتر اوقات فراغت شما به خواندن کتاب می گذرد...
کتاب زیاد میخوانم اما در مقطعی به دلیل اینکه خیلی درگیر کار و زندگی شدم دیگر زیاد مطالعه نکردم و بیشتر تلویزیون تماشا میکردم که این اتفاق ناراحتم میکرد. قصدم بیادبی به برنامههای تلویزیون نیست اما منظورم این است که به دلیل اینکه زیاد تلویزیون تماشا میکردم دیگر فرصت مطالعه نداشتم و این قضیه آزارم میداد.
به همین دلیل 11 ماه تلویزیونم را از خانه بیرون بردم و فقط کتاب خواندم. البته یک ماه اول خیلی برایم مشکل بود چون به صدای اضافه آن عادت کرده بودم اما به تدریج به سکوتی که در خانه حاکم شده بود عادت کردم. تا اینکه خواهرم برای انجام کارهای پایان نامهاش به خانه ام آمد و به خاطر او مجددا تلویزیون را به خانه آوردم.
قبل از شروع گفتوگو از علاقهتان به جبران خلیل جبران گفتید فکر میکنید رابطه فکری با این نویسنده دارید؟
جبران خلیل جبران نوعی گستاخی عاشقانه داردکه آن را دوست دارم. یک گستاخی عاشقانهای که درد و رنج نیست اما گنج هم نیست؛ حرفهای عاشقانه سادهای است که ما یادمان میرود. نوشتههای او یک تفکر ادبی است که احساس میکنید چقدر او را میشناسید و میدانید اما گفته نمیشود. این نویسنده من را با شاعری عرب به نام «نزار قبانی» آشنا کرد که خیلی در مورد زنها درست مینوشت. من هم از آنجایی که مدافع حقوق زنان هستم، به او و اشعارش علاقهمند شدم.
چرا مدافع حقوق زنان؟
یادم میآید وقتی کلاس اول دبستان بودم به خاطر مشکل جسمی که داشتم مادرم هر روز من را بغل میکرد و به مدرسه میبرد و در گرمای 45 درجه جنوب تا ساعت 12 ظهر منتظرم میماند تا مدرسه تعطیل شود، باز من را به آغوش میگرفت و به خانه بر میگرداند. آنجا بود که دیدم چه مادر بزرگی دارم. سالها پس از آن زنان دیگری چون پروین اعتصامی و ... را شناختم و وقتی به آنها نگاه میکردم میدیدم که ما بعضی مواقع برخی مسایل را فراموش میکنیم.
همیشه درگیر این موضوع بودم که چرا بعضی فرهنگها با وجود جایگاه بزرگ زن اینطور با او برخورد میکنند. یک زن در دورهای که زندگی میکند یک تفکر و یک انسان از خودش به جای میگذارد و میرود؛ انسانی با یک تفکر. اما چرا این حرفها را گفتم به این دلیل که من از «جبران خلیل جبران» رسیدم به «نزار قبانی» و از او رسیدم به یک زن شاعر عرب به نام «غاده السمان» که شعر خیلی جالبی دارد با این مضمون که : «من به دنبال عشق نیستم، من به دنبال زنی هستم مثل خودم که کودکی به دنیا میآورد که به آن کودک یاد میدهد چگونه به من بیاحترامی کند». این حرفها را زدم که بگویم هر کتابی باید چیزی برای تو داشته باشد.
از جبران خلیل جبران و دیدگاهش نسبت به عشق گفتید خودتان به عشق چگونه نگاه می کنید؟
عشق در برهه سنی و زمانی و حتی اتفاق اجتماعی تعبیر جداگانهای دارد. تعبیری که من از عشق پنج سال پیش داشتم، امروز ندارم. منظورم این نیست که عشق تغییر می کند نه، فقط به تجدد و تفکر میرسد و محترمتر و معقولتر میشود. من مخالف این جملهام که میگویند عشق، عقل و منطق ندارد. عشق بیمنطق یعنی حماقت مجنون که کاری برای لیلی نمیکند ولی عشق منطقی یعنی عشق فرهاد که به خاطر شیرین کوه را میکند با اینکه میداند شیرین را به او نمیدهند.
نگاهتان به زندگی و اطرافتان چگونه است؟
اینها دو مقوله کاملا متفاوت هستند. نگاهم به اطراف خودم خیلی سطحی است و عمقی نیست. چون اگر به عمق بروم اطراف «رضا صادقی» خواننده را میبینم نه خودم را و آن را دوست ندارم. چون من از رضا صادقی خواننده خیلی بزرگترم. او فقط تفکر من را میخواند به همین خاطر هم هیچ گاه نه به کسی حسادت کردهام،نه از کسی بدم آمده و ... اما در مورد زندگی باید بگویم از تولد امسالم به بعد کمی به آن امیدوارتر شده ام...
مگر در تولد امسال تان چه اتفاقی افتاد؟
(با خنده) همه چیز را که نباید گفت! فقط میتوانم بگویم اتفاق خیلی خوبی در زندگی ام افتاد که از بابت آن خوشحال هستم. در کل سال 90 برای من شروع خوبی داشت. یکی مقوله فیلم سینمایی بود که بعد از چهار سال پذیرفتم کار کنم، دیگری آلبومی بود که منتشر کردم، کنسرتهای خارج از کشوری که رفتم و ... کلا سال خوبی بود.
راجع به فیلمی که درباره زندگی شما ساخته می شود هم توضیح دهید؟
اول این را بگویم که «بی خداحافظی» در مورد زندگی من نیست و فقط گوشههایی از زندگی من در آن وجود دارد. اتفاقا ایمیلی از یک دوست خوب داشتم که برایم نوشته بود: من به شما علاقه مندم اما یک سوال دارم که چرا فکر کردید زندگیتان آنقدر مهم است که دربارهاش فیلم ساخته شود؟
من از این حرف ناراحت نشدم و اصلا این جور حرفها را دوست دارم و میخواهم جواب این دوست خوبم را بدهم. اولا این فیلم زندگی من نیست، دوما اینکه می خواستم بگویم آدمی با یک شرایط خاص و محدودیتهایی که در شهرش داشت و محروم بود توانست با کمترین امکانات ماندنی شود، نه خواندنی. سخت آمد، سخت نشست، سخت خواند و سخت زندگی کرد اما سخت هم تلاش کرد که ماندنی بشود و ماند و ما منکر ماندنش نشویم.
من بدعتی در این سرزمین گذاشتم که حتی اگر فردا هم از این دنیا بروم هیچکس نمی تواند نگوید: «مشکی رنگ عشقه». این صرفا یک حرف تبلیغاتی نبود، با این حرف میخواستم این را بگویم اگر هر چیزی را گفتند بد است سریع نپذیریم، اول فکر کنیم و بعد بگوییم بد است.
من با این کار میخواهم به جوانی که در مناطق دور زندگی میکند و به این فکر میکند که برای موفقیت حتما به پدر اسم و رسم دار یا پولدار احتیاج دارد خلافش را نشان دهم. به نظر من برای رسیدن به هر هدفی دل قرص لازم است. بله منکر این نیستم که مسایل مالی خیلی مهم است و به این اتفاق کمک می کند، اما پدر من به لحاظ شغلی یک کاگر ساده بود و من با 2 میلیون قرضی که گرفتم توانستم اینجا یک خانه بخرم.
پس این فیلم به نوعی میخواهد به جوانها راهکار نشان دهد؟
این فیلم میخواهد این را به جامعه نشان دهد آن هنرمندی که در رفاه مالی است و در ظاهر احساس میکند که خوشبخت و در آسایش است، شاید همان آدم بخواهد همه اینها را بدهد تا بتواند به آرامش روز اول بازگردد. من اعتقاد راسخی دارم مبنی بر اینکه آسایش، آرامش نمیآورد بلکه آرامش است که آسایش میآورد. اگر کسی بهترین امکانات مالی را داشته باشد اما شب نتواند راحت بخوابد چه فایدهای دارد؟
تجربه بازیگری چگونه بود؟
من در این فیلم بازی نکردم، به دلیل اینکه بازیگر نیستم و نمیخواهم باشم. میدانستم کسی که به دیدن این فیلم میآید توقع دیدن بازی مارلون براندو را از من ندارد. من در این فیلم فقط خودم هستم و پشت هنرمندانی مثل محمدرضا فروتن، شقایق فراهانی، افشین هاشمی و از همه مهمتر آقای امینی، آقای جعفری، آقای آبنار، آقای نشاط و ... بودم. من دنبال یاد نبودم بلکه دنبال یادگاری بودم. زمانی که می خواستم وارد مقوله بازیگری و سینما شوم یک نفر باید میبود که این اژدهای 30 سر (از نظر من در آن زمان) را به من بشناساند. در آنجا بهترین فرماندهای که داشتم پیام دهکردی، یکی از نابغه های تئاترایران بود.
چرا 4 سال طول کشید این کار را قبول کنید؟
به دلیل اینکه تا پیش از آن احتیاجی برای این کار نمیدیدم. معتقد بودم من دنیای موزیکم را دارم، به آن علاقمندم و چیزی کم ندارم و لطف خدا و عزت مردم هم، همراهم است. در آن چند سال صلاح نمیدیدم این کار را انجام دهم تا اینکه دیدم آقای نشاط تهیه کننده فیلم خیلی اصرار دارند مبنی بر اینکه این کار اتفاقی خواهد بود که مردم با دنیای جدیدی از هنر آشنا شوند.
در کنار این، حقیقتش را بخواهید خودم هم احساس کردم که تجربه این کار را داشته باشم بد نیست اما این تجربه به این قیمت هم نبود که بخواهم به اهالی سینما گستاخی کنم. من اصلا نمیتوانم خودم را جز اهالی سینما بدانم، فقط میهمان سینما بودم و آنها میزبانان خیلی خوبی بودند که چیزی برای ساده بودن و راحت بودن من کم نگذاشتند. بازیگرانی که در این کار بودند، به خصوص پیام دهکردی، خیلی به من کمک کردند. پیام با من کاری کرد که ترسم از سینما بریزد.
با این تجربهها بازیگری سخت تر است یاخوانندگی؟
نه به نظرم کار خوانندگی خیلی سختتر از سینماست. به این دلیل که سینما فقط خستگی جسمی زیادی داشت و اگر من اشتباهی میکردم دوباره امکان تکرار وجود داشت ولی در موسیقی اینطور نیست. وقتی کنسرت اجرا میکنید همه چیز فقط یکبار اتفاق میافتد و هر حرفی که بزنید و هر حرکتی که انجام بدهید دیگر قابل تکرار نیست. کنسرت تنها یک پلان است.
دوست دارید یکبار دیگر سینما را تجربه کنید؟
نه، حداقل الان نه. به دلیل اینکه سینما دغدغه من نیست و در این کار هم تنها قصه برایم دغدغه بود و تجربهای که می خواستم کسب کنم. کار من موزیک است البته این فیلم به من کمک کرد که از این به بعد تصویر شعرهایم را یک مقدار به آدم ها نزدیک تر کنم.
چرا؟ مگر چه اتفاقی در جریان ساخت این فیلم افتاد؟
مثلا وقتی میدیدم برای طراح صحنه مهم است که در تصویر نصف یک گلدان باشد یا تمام آن و همین طور در مورد تمام تصاویر اطراف من این حساسیت و دقت را داشت که همه چیز را محترم نشان دهد یا فیلمبردار و همکارانش حساسیت زیادی روی نوری که به چهره ام می تابید، داشتند؛ یا آقای امینی که حساسیت زیادی روی کوچک ترین حرکت من داشتند؛ وقتی اینها را میدیدم و اینکه چقدر برای گرفتن یک تصویر این همه تفکر کنار هم قرار میگیرند که عصارهگیری شوند تا در نهایت یک دقیقه تصویر ساخته شود، دیدن اینها به من خیلی کمک کرد که برای یک خواندن و نوشتن یک بیت، عصارهگیری درستی انجام دهم.
از مسیری که تا به امروز در زندگی طی کرده اید راضی هستید؟
بله
یعنی اگر بخواهید به نقطه شروع بازگردید و از نو شروع کنید دوباره همین مسیر را طی می کنید؟
همین راه را می آیم، ولی خواننده نمیشوم.
چرا؟!
شعار نباشد اما مطمئنم اگر همین مسیر را دوباره بیایم یکی از بهترین و خوش فکرترین گل فروشان دنیا میشوم. شما هیچ گل فروش واقعی را نمیتوانید پیدا کنید که همیشه لبخند بر لبش نباشد. حتی آن کسی که دسته گلی را برای مراسم عزاداری آماده می کند تمام دقتش را به خرج میدهد تا آن را زیبا تزیین کند. یک گل فروش سرو کارش با زیبایی است، فارغ از خار و اضافات شاخه گل.
چرا فکر می کنید الان نمی توانید این کار را هم انجام دهید؟
نه، الان نمیتوانم، کارهای دیگری در سر دارم که باید آنها را انجام دهم و راهی را که آمدم ادامه بدهم.
چه کارهایی؟
گفتم من خواننده خواندنی نیستم. خواننده خوب از نظر من یعنی دکتر محمد اصفهانی، خدا بیامرز محمد نوری، فرهاد قربانی، احسان خواجه امیری، محسن یگانه و محسن چاووشی، اما من خواننده خواندنی نیستم. بلکه ماندنی هستم. شاید خوب نمیتوانم بخوانم اما خوب می توانم بمانم. من بیشتر بلدم بمانم تا بخوانم...
از زندگی تان راضی هستید؟
بله، اگر هم در مقاطعی از زندگی ناراضیام از عملکرد خودم است. کم مهربانی ندیدم که با یک نامهربانی بخواهم شکایت کنم. اما از همه کسانی هم که از من حمایت کردند ممنونم. حداقل احساس کردم غریب نیستم.
میخواستم اشاره هم داشته باشیم به برنامه «خنده بازار» و دلخوری که برای شما پیش آمده است...
حرف خاصی ندارم. از کسی هم گلایه مند نیستم. فقط از یک جمله گلایه کردم اینکه: «من جنوبی ام و پولم را میگیرم.» من بارها گفتهام جنوبیها خصوصا مردم بندرعباس به سخاوت مشهور هستند. یک مثال کوچک هم میتوانم در این مورد بزنم. وقتی جنگ شد جنوبی جماعت تمام زندگیاش را گذاشت و رفت به شهرهای دیگر اما در همان شرایط هم همیشه خنده بر لبهایش بود.
من از نقد و طنز بدم نمیآید، مگر در رادیو این اتفاق نیفتاد. یک برنامه ای بود که دوست خوبم آقای حسین خانی این کار را کرده بود و سوالاتی را از من پرسیده بود و با صدای خودم پاسخ آنها را داده بود و من آنقدر خوشم آمد که سی دی آن برنامه را از او خواستم. در این برنامه هم در ابتدای مشکلی نداشتم اما وقتی کار به جایی رسید که آنقدر روی کلمه «پول» تاکید میکرد احساس بدی پیدا کردم. من اگر اهلش بودم وامی را که همه گرفتند من هم میگرفتم. از پول بدم نمی آید اما با آنقدر تکرار کردنش آدم احساس می کرد غرضی پشتش است. طنز همیشه و در همه جای دنیا هست اما خنده بازار روی نکتهای تمرکز کرده بود که احساس کردم کمی ناحق است.
به خاطر این اتفاق قصد شکایت از کسی را هم دارید؟
نه. شرکتی که با آن کار میکردم، گفتند که شکایت میکنیم اما گفتم نیازی به این کار نیست چرا که همه ما فرصت اشتباه داریم و فکر میکنم مردمی که برای من احترام قایل بودند این بی احترامی را فهمیدند و جواب دادند. کما اینکه آن فرد که مسبب این قضیه بود بعدا عذرخواهی کرد. من کلا در زندگی آدم شاکی نیستم. |
|
|