آثار عباس نعلبندیان به کوشش و مقدمه جواد عاطفه منتشر می‌شود

مجموعه کاملی از نمایشنامه‌ها و آثار عباس نعلبندیان با نظر و مقدمه جواد عاطفه بعد از 35 سال به زبان فارسی در لندن چاپ می‌شود.
به گزارش خبرنگار مهر، مجموعه کاملی از نمایشنامه‌ها و آثار عباس نعلبندیان به زودی توسط انتشارات H & S در شهر لندن به چاپ خواهد رسید. این مجموعه شامل 11 نمایشنامه، یک رمان، یک مجموعه داستان، چند داستان منتشر نشده و 2 نمایشنامه منتشر نشده از این نویسنده است.
این مجموعه با مقدمه جواد عاطفه و ضمیمه‌های مربوط به هر نمایشنامه چاپ خواهد شد. به علاوه عکس‌ها و تصاویر اجراهای نمایش‌ها هم در این مجموعه منتشر می‌شوند. این مجموعه در واقع آغازی برای «شناخت‌نامه 5 جلدی عباس نعلبندیان» است که به همت عاطفه پاکبازنیا و جواد عاطفه منتشر خواهد شد.
بروشورها و پوسترهای اجرا نیز از عناصری هستند که در کتاب‌های این مجموعه به چاپ می‌رسند. تعداد همه عناوین این مجموعه 16 جلد است که به زبان فارسی چاپ خواهند شد. قرار است پس از انتشار، از این مجموعه در یکی از محافل آکادمیک لندن رونمایی شود و در ادامه آن، عاطفه نیز یک کارگاه آموزشی سه روزه درباره موضوعات مرتبط برگزار کند و ...

ادامه نوشته

«پدر» استریندبرگ منتشر شد

نمایشنامه «پدر» نوشته‌ی آگوست استریندبرگ با ترجمه‌ی جواد عاطفه توسط نشر افراز منتشر شد. «پدر» یکی از مطرح‌ترین نمایشنامه‌های استریندبرگ است که در زمان انتشار آن امیل زولا در مقاله مفصلی به تحسین آن پراخته است. استریندبرگ در زمانی که در باواریای آلمان به سر می‌برد، تحت تاثیر زندگی یک کاپیتان ارتش این نمایشنامه را نوشت و به نوعی می‌توان آن را نقد زندگی نظامیان در اواخر قرن 19 نامید. این نمایشنامه برای اولین بار در کپنهاک روی صحنه می‌رود، اما اهمیت آن زمانی مشخص شد که این نمایش پیش از آثار و نمایش‌های هنریک ایبسن که پدر معنوی استریندبرگ در تئاتر به شمار می‌آمد در پاریس روی صحنه رفت و این باعث خشم شدید ایبسن نیز شد. به گفته این مترجم نگاه استریندبرگ به زن در این نمایشنامه به اوج خود می‌رسد و این اثر از این حیث نیز قابل توجه است. عاطفه در ادامه از ترجمه تمام نمایشنامه‌های استریندبرگ توسط خود خبر داد و گفت: از مجموع این 16 نمایشامه 3 اثر را تحویل ناشر داده‌ام که سونات اشباح در سال گذشته منتشر شده و پدر نیز امسال منتشر می‌شود و ...

ادامه نوشته

هویت­ یابی زنان در آسمان سنت

مقاله ای از سهیلا ترابی فارسانی: فهم تفاوت میان جوامع سنتی و جوامع مدرن از منظر پژوهشگری که در جامع ه­ای برزخی می­زید – جامع ه­ای که در عین بهره­ گرفتن از بسیاری عناصر مدرن، همچنان هنجارهای اجتماعی و فرهنگ ی­اش حاصل رسوبات فرهنگی جامعه سنتی است – حایز اهمیت بسیار است. به ویژه به دست دادن فهمی از وضعیت زنان در زمان حاضر مستلزم آگاهی بر این است که ریشه یابی اثر گذاری شرایط اجتماعی، حقوقی و فرهنگی در جامعه سنتی مبین این است که آحاد اعضای جامعه، علی الخصوص زنان به شخصیت­هایی ضعیف، وابسته و غیر مستقل بدل می­شوند که موجب بروز روحیات اخلاقی خاصی می­شود. در جامعه سنتی که شتاب تحولات چندان بطئی و تدریجی است که در بررسی مقاطع طولانی نیز ایستا به چشم می­آید، مناسبات اجتماعی از پیش تعیین شده است و مجال تحرک فردی را در سپهر اجتماعی اگر ناممکن نسازد، آن را به امری بسیار دشوار بدل می­کند. شخص تابع روح جمعی است و اندیشه صلب است زیرا اندیشه انتقادی که مبانی و پایه­ ها را به نقد بکشد و ...

ادامه نوشته

وظائف کتاب جمعه

میزگردی با حضور احمد شاملو، فریدون آدمیت، محمدعلی سپانلو و ... : این حقیقت که به ‌تنهائی قادر نخواهیم بود حتی برخی از مسائل گوناگون و پیچیدهٔ جامعهٔ ایران را به دقت لازم مطرح کنیم، از همان آغاز کار برای شورای نویسندگان کتاب جمعه روشن بود. ما می‌دانستیم که اگر این هفته‌نامه قرار است از عهدهٔ وظیفه‌ئی اجتماعی برآید باید به ‌تمامی نیروهای بالندهٔ اجتماع تکیه کند. این اتکا از راه‌های مختلف می‌توانست صورت بگیرد، لیکن ساده‌تر امّا دمکراتیک‌ترین راهی که به نظر رسید این بود که از نمایندگان تفکر و تلقی‌های نیروهای رادیکال و نمایندگان اندیشه‌های فعال غیرمتشکل دعوت به  عمل آریم تا نظرات خود را درباب مسائلی که عنوان می‌شود به ‌دور میزگردی به بحث و برخورد منطقی بگذارند، با یقین به ‌این که انعکاس خود این نقطه‌نظرها در مجله، می‌تواند بحث را به ‌میان تودهٔ وسیع علاقمند ببرد. بدیهی است که در پاره‌ئی موارد لازم خواهد بود که تنها افراد متخصص به ‌بحث و گفتگو بنشینند تا برخی از پیچیدگی‌ها را از دیدگاه فنی توضیح و ...

ادامه نوشته

بخارا 85 منتشر شد

شماره هشتاد و پنجم مجله بخارا با تصویری از فریدون توللی بر روی جلد منتشر شد: در آغاز بهار، بخارا در ۸۴۴ صفحه با مقاله، خاطرات، نقد کتاب و … بخارا ۸۵ با بهاریه‌ آغاز می‌شود، یادداشتی به‌قلم آیدین آغداشلو، به‌پیشواز نوروز نه‌گفتن‌ها و نرفتن‌ها یادگاری است از ایرج افشار که به‌مناسبت اولین سالگرد درگذشت ایشان به‌چاپ رسیده؛ چند برگی از خاطرات ایرج افشار «از این دفتر بی‌معنی» به‌زودی به‌صورت کتاب منتشر خواهد شد و توضیح آن در مقدمه مقاله آمده است. یاد مولانا بخشی است که به مقاله دکتر محمدعلی موحد اختصاص دارد، با عنوان ای که درون جان من تلقین شعرم می‌کنی. این مقاله که متن سخنرانی دکتر موحد در همایش جهانی از بلخ تا قونیه (۲۶ و ۲۷ آذرماه ۱۳۹۰ ـ دایره‌المعارف بزرگ اسلامی) بوده، توسط ایشان برای چاپ در بخارا بازبینی شده است. دکتر موحد در این مقاله از جمله به شرح این نکات می‌پردازد که «ورود مولانا در عرصۀ شاعری، پس از انقلاب روحی و تغییر احوالی بود که بر اثر مصاحبت با شمس در وی پدیدار گشت… شعر مولانا از ساحت عرفان وی جدا نیست.» روژه مارتن دوگار و حماسة دست نیافتنی عنوان اولین مقاله بخش نقد ادبی است ترجمه دکتر عزت‌الله فولادوند و ...

ادامه نوشته

نهمین شماره‌ی ماه‌نامه‌ی‌ تجربه منتشر شد

در نهمین شماره‌ی ماه‌نامه‌ی‌ تجربه می‌خوانید: یادها: به یادِ ابراهیم یونسی و فریدون فریاد + یادداشت‌هایی از غلامحسین سالمی، علی‌رضا پنجه‌ای، مهدی یزدانی خرّم و علیرضا غلامی  - بانوی تنها: ویسلاوا شیمبورسکا، شاعرِ برنده‌ی نوبلِ ادبیات، در هشتادوهشت سالگی درگذشت + مقاله‌ها و گفته‌ها و ترجمه‌هایی از دکتر روشن وزیری، علیرضا دولتشاهی، چوکا چکاد، کامیار محسنین، ایوُنا نویسکا، میحال روشینِک و آزاده غلامی- شاعری که زنده‌به‌گور شد: تئو آنگلوپلوس هنگامِ فیلم‌برداریِ فیلمِ تازه‌اش بر اثرِ تصادف درگذشت + نوشته‌ی تحلیلیِ دیوید بوردول درباره‌ی آنگلوپلوس و سبکِ بصری‌اش، دو گفت‌وگوی کایه دو سینما و سینه‌است با آنگلوپلوس به ترجمه‌ی سعید عقیقی و ترجمه‌ها و یادداشت‌هایی از حسین عیدی‌زاده، مهدی یزدانی خرّم و امیر خضرایی‌منش- خوابِ زمستانی: سی‌اُمین جشنواره‌ی فیلمِ فجر و ...

ادامه نوشته

متن بازجویی جعفر پیشه‌وری

در این بخش، با انتشار متن بازجویی یکی از این مهاجران، به نام «سیدجعفر پیشه‌وری»، به معرفی کسی می‌پردازیم، که چند سال بعد به یکی از جنجالی‌ترین چهره‌های سیاسی ایران و آذربایجان بدل شد. او در سال ۱۳۰۹ به جرم فعالیت‌های سیاسی «اشتراکی» دست‌گیر و مدت هشت سال به صورت بلاتکلیف و بدون اطلاع از خانواده‌، زندانی بود، تا در سال ۱۳۱۷، به پرونده‌ی او رسیدگی و به ۱۳ سال زندان محکوم شد. میرجعفر فرزند میر جواد اهل خلخال آذربایجان ساکن تهران بخش حسن‌آباد کوچه انتخابیه زندگانی و ...

ادامه نوشته

بیانیه‎ی سارتر در پاسخ به فرهنگستان سوئد

دلایل من برای نپذیرفتن این جایزه-همچنان که در نامه‎ای متذکر شدم-نه به فرهنگستان سوئد مربوط می‎شود و نه به خود جایزه. در نامه‎ای‎ دو نوع دلیل آوردم. دلایل شخصی و دلایل عینی. دلایل شخصی اینهاست: این نپذیرفتن من بی‎مقدمه نیست. من همیشه‎ از امتیازهای رسمی روگردان بوده‎ام. پس از جنگ، در ۱۹۴۵ به من پیشنهاد “لژیون دونور” شد، اما با وجود دوستانی که در دولت داشتم، آن را نپذیرفتم. همچنین با وجود تلقین بعضی از دوستانم از تدریس در “کولژدوفرانس” سرباز زدم. این مربوط است به استنباط شخصی من از کار نویسنده. نویسنده‎ای‎ که جهت سیاسی یا اجتماعی یا ادبی می‎گیرد، نباید جز با وسایل خاص خود، یعنی کلام مکتوب، عمل کند. نویسنده، هر نوع امتیازی را که بپذیرد، خواننده‎ را مقید می‎کند؛ و این برای من قابل پذیرش نیست. یکسان نیست اگر پای‎ نوشته‎ام ژان پل سارتر بگذارم یا ژان پل سارتر برنده‎ی جایزه‎ی نوبل. نویسنده‎ای که امتیازی ازین نوع را می‎پذیرد خود و نیز مجمع یا مؤسسه‎ای را که به او این افتخار را می‎دهد، متعهد می‎کند. علاقه‎ی من به‎ پارتیزان‎های و نزوئلایی تنها مرا متعهد می‎کند، اما اگر ژان پل سارتر و ...

ادامه نوشته

سونات اشباح با ترجمه ی جواد عاطفه منتشر شد

نمایشنامه ی سونات اشباح نوشته ی آگوست استریندبرگ با ترجمه ی جواد عاطفه توسط نشر افراز منتشر شد. آگوست استریندبرگ یکی از پایه گذاران درام مدرن جهان است که با آثار متنوع خود جایگاه ویژه ای را در تاریخ تئاتر جهان به خود اختصاص داده است. نمایشنامه سونات اشباح یکی از آثار مهم و تاثیر گذار استریندبرگ در خلق فضایی محدود در جهان تئاتر است. فضایی که به کمترین امکانات دکور تن می دهد و بیشتر از المان ها و قرارداد های تئاتر به عنوان دکور بهره می برد. بسياري از منتقدان سونات اشباح را از مهيج ترين نمايشنامه هاي مدرن جهان دانسته اند. استريندبرگ در اين نمايشنامه به دنبال تصوير كردن دنياي رؤياها بود. جايي كه روح ها و انسان ها در كنار هم در منظر چشم تماشاگر نفس مي كشند و از هم تأثير مي گيرند. نمایشنامه ی سونات اشباح اولین نمایشنامه از مجموعه ی آثار نمایشی استریندبرگ است که توسط جواد عاطفه به فارسی برگردانده شده و ...

ادامه نوشته

اپرای ماه

داستانی از ژاکْ پِرِه وِر باترجمه ی لیلی گلستان: روزی بود، روزگاری بود. پسرْ کوچولوئی بود که زندگیِ خوشی نداشت، و جائی می‌زیست که آفتابِ کافی به‌‌آن نمی‌تابید. هرگز پدر و مادرش را نشناخته بود، و پیشِ کسانی زندگی می‌کرد که نه خوب بودند و نه بد. کارشان زیاد بود و وقتی برای خوب یا بد بودن نداشتند. روز و روزگار دیگری بود. پسرْ کوچولوئی بود که بیش‌ترِ شب‌ها، موقعِ خواب می‌خندید. روز و روزگار دیگر دیگری بود، اما پسربچه، همان بود که صداش می‌زدند «میشل مورن»، پسرکوچولوی ماه. چون وقتی ماه را می‌دید، شاد می‌شد. می‌گفت من ماه را می‌شناسم، با هم رفیقیم؛ و حتی وقتی بعضی شب‌ها نمی‌آید کافی‌ست چشم‌هایم را ببندم و تو سیاهیِ شب ببینمش. ماه همیشه برای من وجود دارد، وقتی می‌خوابم چشم‌هایم را توی خواب حسابی باز می‌کنم و بعد با او به‌‌گردش می‌روم و او هم توی خواب چیزهای خیلی قشنگی نشانم می‌دهد. مردم ازش می‌پرسیدند: «مثلاً چه چیزهائی را؟» و میشل مورن جواب می‌داد: «آفتاب را!» و بعد با لبخندی به‌‌خواب می‌رفت. مردم می‌گفتند: «این بچه عقلِشو واقعاً از دست داده، همیشه تو عالمِ ماه سیر می‌کنه. باید ترتیب کلََّشو بدیم، باید کلّشو پُرِ سُرب کنیم.» و وقتی مردم بلندبلند این حرف‌ها را می‌زدند، میشل مورن می‌شنید و ...

ادامه نوشته

روز و شب‌

داستانی از بريژيت ژيرو: در اوج‌ آشفتگي‌، لحظه‌اي‌ كه‌ سردرگم‌ شده‌ام‌ چون‌ هنوز ترديد دارم‌ خانه‌ را Brigitte Giraudترك‌ كنم‌ يا نه‌، تو از من‌ مي‌خواهي‌ كه‌ بين‌ رنگ‌ اُخرايي‌ و رنگ‌ ماسه‌ يكي‌ را براي‌ حمام‌ انتخاب‌ كنم‌. مي‌بيني‌ كه‌ ده‌ صبح‌ از اتاق‌ خواب‌مان‌ بيرون‌ مي‌آيم‌، با قيافه‌اي‌ كج‌ و كوله‌ از فشار تلاش‌ براي‌ پيدا كردن‌ كلماتي‌ براي‌ بيان‌ ملالي‌ كه‌ خفه‌مان‌ مي‌كند، و باز وادارم‌ مي‌كني‌ انتخاب‌ كنم‌: رنگ‌ اخرايي‌ يا رنگ‌ ماسه‌. اين‌ را هم‌ مي‌گويي‌ كه‌ بايد پرده‌ي‌ جلو دوش‌ را عوض‌ كنيم و يك‌ نفر را صدا كنيم‌ براي‌ تعمير آب‌گرمكن‌. نگاهت‌ مي‌كنم‌ و مي‌گويم‌ نمي‌دانم‌. متعجب‌ به‌ نظر مي‌رسي‌ وقتي‌ مي‌بيني‌ انتخابي‌ ندارم‌، مني‌ كه‌ هيچ‌‌وقت‌ چيزي‌ را به‌ دست‌ قضا و قدر نمي‌سپارم‌. آلبوم‌ نمونه‌ي‌ رنگ‌ها را مي‌گذاري‌ روي‌ ميز آشپزخانه‌، كنار ليوان‌ قهوه‌ي‌ من‌ و همه‌ي‌ رنگ‌هاي‌ ممكن‌ را دوباره‌ از نظر مي‌گذراني‌. اُخرايي‌، رنگ‌ ماسه‌ يا يك‌‌دست‌ زعفراني‌، ترديد داري‌، به‌ پنجره‌ نزديك‌ مي‌شوي‌ تا رنگ‌ها را در روشنايي‌ روز بررسي‌ كني‌. مي‌گويي‌ مي‌شود اُخرايي‌ را با رنگي‌ خنثي‌ مثل بدل‌ چيني‌ مخلوط‌ كرد، از من‌ مي‌پرسي‌ اين‌ ايده‌ي‌ خوبي‌ نيست‌؟ از آنجا كه‌ من‌ هاج‌ و واجم‌ از اين‌ كه‌ تو براي‌ انتخاب‌ رنگي‌ كه‌ بي‌شك‌ هيچ‌‌وقت‌ ديده‌ نخواهد شد اين‌ همه‌ انرژي‌ صرف‌ مي‌كني‌ و ...

ادامه نوشته

پنج مشکل برای نوشتن حقیقت

مقاله ای از برتولت برشت: کاملا طبیعی است که نویسنده باید حقیقت را بنویسد، به این معنا که نه آن را به سکوت برگزار کند و نه خفه کند و نه این که به خطا بنویسد. نویسنده نباید در مقابل قدرت های حاکم واپس بنشیند و یا ضعیف تر ها را بفریبد. ولی طبیعتا در نبود هم بایی با توانمندان و پی روی نکردن از آنان مشکلات زیادی را به بار می آورد و از سوی دیگر فریفتن ضعیف تر ها پاداش و مقام بیشتری خواهد داشت. به عبارت دیگر وقتی خوشایند توانمندان نباشیم، باید از دارندگی و رفاه چشم پوشی کنیم. چشم پوشی از کار مزد برای کار انجام شده، یعنی چشم پوشی از کار به مفهوم رایج و باز هم یعنی چشم پوشی از ارج و مقامی که اربابان قدرت معمولا به برخی افراد اعطا می کنند و به طور کلی یعنی چشم پوشی از هر گونه پاداش و قدردانی و افتخار. برای چنین چشم پوشی هایی باید شهامت داشت. دوران هایی که خفقان در حد اعلی حاکمیت دارد، عموما خیلی از دروازه های بزرگ تمدن و کمال مطلوب حرف می زنند. در چنین دورانی، غالبا حرف زدن از مسائل نازل مانند خوراک روزانه و مسکن برای کارگران، تبلیغ برای روح فداکاری به عنوان مزیت اخلاقی، به شهامت نیازمند است. در دورانی که گوش دهقانان را با سخنان ظاهرا زیبا پر کرده اند، حرف زدن از تراکتور و ابزار ماشینی و ...

ادامه نوشته

پل معلق

داستانی از آلیس مونرو: زن، یک بار ترکَش کرده بود. دلیل اصلی‌اش خیلی پیش پا افتاده بود: با چند خلاف‌کار جوان (خودش اسمشان را گذاشته بود «اراذل»)، دست به یکی کرده و کیک زنجبیلی او را لمبانده بودند! کیک را تازه پخته بود و می‌خواست بعد از جلسه‌ی آن روز عصر، با آن از مهمان‌ها پذیرایی کند. بی آن که توجّه کسی را جلب کند، دست کم توجّه نیل و آن اراذل را، از خانه آمده بود بیرون و رفته بود نشسته بود توی یک ایست‌گاه سرپوشیده در خیابان اصلی، که اتوبوس‌های شهری، روزی دو بار آن جا توقّف می‌کردند. تا آن موقع، نرفته بود آن تو و باید یکی دو ساعت معطّل می‌شد. نشست و همه‌ی چیزهایی را که روی دیوارهای چوبی نوشته یا حک کرده بودند، خواند: «حروف اختصاریِ مختلف، هم‌دیگر را تا ابد دوست داشتند؛ لاری جی حالش خراب بود؛ دانک کالتیس اُبنه‌ای بود، همین طور آقای گارنر (مت)؛ زر زیادی نزن! دار و دسته‌ی اچ دبلیو رییس است، کوین اس کارش ساخته است؛ آماندا دبلیو خوش‌گل و مامانی است و کاش او را نمی‌انداختند زندان، چون دلم خیلی برایش تنگ می‌شود؛ وی پی مال من است؛ خانم‌های محترم باید بنشینند این جا و این حرف‌های رکیک تهوّع‌آور را که شماها می‌نویسید، بخوانند؛ گور پدرشان!» و ...

ادامه نوشته

به‌نام ما، به‌کام دیگران...

این بخشی است از کتاب مشهور خانم دُمیتیلا باریوس دوچونگارا - زنی از معادن بولیوی - به‌‌نام «بگذار سخن بگویم»، ترجمهٔ احمد شاملو و ع. پاشائی که انتشارات مازیار به‌‌زودی آن را منتشر می‌کند: من در هفتم مه ۱۹۳۷ در سیگلو۲۰ به‌‌دنیا آمدم. سه ساله که بودم به‌‌پولاکایو رفتیم و دیگر تا بیست سالگی همان‌جا ماندم. از انصاف به‌‌دور است که سرگذشت خودم را بگویم و از آن دهکده که بسیار به‌اش مدیونم اسمی به‌‌زبان نیارم. من آن جا را جزئی از زندگی خودم می‌دانم. هم پولاکایو و هم سیگلو۲۰ تو قلب من جای مهمی دارند. پولاکایو را به‌‌این دلیل که درکودکی مرا پناه داد و من خوش‌ترین سال‌های عمرم را آن‌جا گذراندم. آخر، آدمیزاد تا وقتی بچه است همین قدر که تکه نانی گیر بیاورد وصلهٔ شکمش کند و شندره پاره‌ئی داشته باشد که تنش را از سرما بپوشاند احساس نیکبختی می‌کند. بچه ها راستی راستی به‌‌واقعیتی که توش می‌لولند چندان توجهی ندارند. پولاکایو، در بخش پُتُسی از استان کیخاروست و چهار هزار متری از سطح دریا ارتفاع دارد. منطقهٔ معدنی مبارز و جنگاوری است که در انقلاب نهم آوریل ۵۲ هم به‌‌طور فعالی شرکت داشت و ...

ادامه نوشته

گراكوس شكارگر

داستانی از کافکا با ترجمه ی امیر جلال الدین اعلم: دو پسر روی دیوار بندرگاه نشسته بودند و تاس بازی می كردند . مردی روی پله های یادمان روزنامه می خواند ، بر آسوده در سایهء پهلوانی كه شمشیرش را در هوا جولان می داد . دخترش سطلش را دم چشمه آب می كرد . میوه فروشی كنار بساطش دراز كشیده بود و خیره به دریاچه نگاه می كرد . ازمیان پنجرهء گشوده و از لای درزهای در كافه ای ، می شد دومرد را آن ته دید كه شراب می نوشیدند . كافه چی سرمیزی در جلو نشسته بود و چرت می زد . كرجیی خموشانه به سوی بندرگاه كوچك راه می سپرد ، پنداری به وسایلی نادیدنی روی آب رانده می شود . مردی با پیرهن آبی كرجی بر ساحل پیاده شد و طناب را در حلقه انداخت . پشت سر كرجی بان دومرد دیگر ، كتهای فراك مشكی به تن با دكمه های نقره ای بر آنها ، تابوتی را حمل می كردند كه در آن ، زیرپارچهء ابریشمی گل نگار و شرابه دار ، مردی ظاهراً درازكشیده بود . روی اسكله هیچ كس پروای نوآمدگان رانداشت ؛ حتا وقتی آن دو تابوت را بر زمینی گذاشتند و منتظر كرجی بان ماندند كه هنوز مشغول طناب بستن بود و ...

ادامه نوشته