و اما سریال Six Feet Under (شش فوت زیرزمین)
داستان "6 فوت زیر زمین" درباره ی زندگی خانواده ی "فیشر" است . خانواده ای که مسئول اجرای مراسم کفن و دفن و ترحیم در لس آنجلس هستند . داستان سریال با مرگ ناگهانی ناتانیل بزرگ ، پدر خانواده ، (یک مرگ تا حدودی کمدی در هنگام کشیدن سیگار و تصادف با یک اتوبوس ) آغاز میشود و از آنجاست که شرکت فیشر به دو پسر خانواده یعنی "نیت" و "دیوید" واگذار می گردد .
دخترش هم با جماعتی در حال کشیدن شیشه و عیاشی است.
پسر دیگر در حال برگزاری مراسم و زنش هم در حال طبخ غذاست.
حال تصور کنید به همه ی اینها تلفن زده شود و خبر مرگ داده شود. هر سریال با مرگ یک یا چند نفر شروع میشود و تمام افراد خانواده به نوعی با مراسم کاری دفن این مردگان درگیر هستند.
و هر کدام از افراد خانواده و دوستانشان چالشهای با شکوهی را در زمینه کاری و زندگی شخصی پشت سر میگذاند.فاصله ی مرگ و زندگی کوتاه و کوتاهتر میشود و در آخرین سریال حتمن گریه می کنید گریستنی که تا آخر عمر فراموش نمی کنید
ناراحتی نیست بلکه حقیقتی است که واضح تر از همیشه به روی انسان خراب میشود.
سریال که با مرگ شروع شد با مرگ هم به پایان می رسد و درسهای زندگی و بهتر از همه درسهایی از مرگ به ما میدهد.
یکی از زیبایی های این سریال رویاهای بسیار زیبایی است که شخصیتها می بینند.اگر شما هم این سریال که در 5 فصل است رادیدید یا می خواهید ببینید خوشحال میشم نظر شما را هم بدانم.
من همیشه از اینکه چند نفر با هم یک فیلم یا سریال پر محتوا را ببینند بعد جای جای آن را با هم جستجو و یاد کنند لذت می بردم.
رشید اصلانی (سمندون)
زندگی عجیب و غریب خواهران برونته
نمیشود به سادگی از کنار زندگی خواهران برونته گذشت؛ زندگی با یک پدر همیشه عصبانی که کاری جز زجر دادن دختران بدبختش نداشت. خواهران برونته در خانهای پر از التهاب و ترس از ابراز وجود بزرگ شده اند؛ داستان نوشتند و دست آخر جوان مرگ شدند. خواندن آثار برونتهها برای آنهایی که میخواهند داستان کلاسیک بخوانند، شروع خوبی است و حتی میتواند یک کلاس داستاننویسی درست و درمان هم باشد؛ داستانهایی که هر از گاهی ناشران به سرشان میزند تا با ترجمه و سر و شکل تازه روانه بازار کتاب کنند. ما هم به همین بهانه سراغ این 3 خواهر رفتیم تا به صورت جداگانه، زیر و روی جهان داستانگویی آنها را برایتان بگوییم.
خواهران غریب
اگر این 3 خواهر قلم به دست نمیشدند، حالا بعد از گذشت 2 قرن کسی از خانواده برونتهها نام و نشانی نداشت. رمانهای خواهران برونته در دنیای ادبیات به شدت تأثیرگذار بوده اند؛ اما حالا اسم آنها نه فقط به خاطر تأثیرگذاری در دنیای ادبیات سر زبانهاست که به خاطر رنجهای فراوانی که در زندگی شخصی شان کشیدهاند نیز همیشه مورد توجه بوده اند.
کوچک ترین برونته: «آن» بود که بالأخره سر مادرشان را خورد تا خانواده برونتهها در حد 6 فرزند کنترل شود (2 خواهربزرگ _ ماریا و الیزابت _ در 12 و 10 سالگی از سل مردند). ته تغاری بودن معمولا ً خیلی حال میدهد اما نه وقتی که سایه 2 خواهر نویسنده و شاعر و یک برادر نقاش روی سرت سنگینی کند و مدام زور بزنی تا به آنها برسی. حتی تصاویری که از «آن» مانده را شارلوت یا بران ول از او کشیده اند. میگویند آن برونته کوچکترین برونتههاست و آثارش هم کوچکترین آثار برونتههاست.
متفاوت ترین برونته: «آن» تعدادی شعر نوشته و 2 رمان؛ «اگنس گری» و «مستأجر عمارت و ایلدفل» (که هر دو به فارسی ترجمه شده اند). قهرمان کتابهای او هم مثل کتابهای امیلی و شارلوت، دخترهای جوان عجیب و غریب _ مثل خود برونتهها _ هستند اما سبک نوشتههای «آن» با بقیه فرق دارد و طنزپردازیهایش بیشتر آدم را به یاد جین آستین میاندازد. کتاب دوم «آن» ظرف 6 هفته نایاب شد اما پس از مرگش، شارلوت اجازه چاپ مجدد کتابهای این «عصیانگر علیه برونتیسم» را نمیداد چون فکر میکرد که خوب نیستند و با سبک خانواده جور در نمیآیند.
مظلوم ترین برونته: خواهران برونته همگی مظلومند و سمبل ظلم مردان در حق زنان؛ از پدرشان که محدود نگهشان میداشت و توی سرشان میزد بگیرید تا برادر معتادشان که آن همه تر و خشکش کردند ولی آخر سر بیماری سلاش را به امیلی و «آن» منتقل کرد تا جوانمرگ شوند. اما «آن» از همه مظلومتر بود؛ از بقیه کمتر عمر کرد (29 سال در برابر 31،30 و 39 سال امیلی، بران ول و شارلوت)؛ کمتر از بقیه اجازه خروج از خانه و دیدن چند تا آدمیزاد واقعی را پیدا کرد؛ «اگنس گری» او تقریبا ً همزمان با «جین ایر» شارلوت چاپ شد و به همین خاطر فروشش خیلی لطمه خورد؛ منتقدان و نویسندگان تاریخ ادبیات هم آخرین لگد را به او زدند و گفتند: «شارلوت عضو پر کار خانواده بود و امیلی، نابغه فامیل اما «آن» هیچ نبود.»
از رنجی که میبرده/ شارلوت برنته
با عشق و نکبت / امیلی برونته
مشهورترین زنده ماندگان اعدام
سرنخ نوشت:
در هفتههای گذشته زنده ماندن یک متهم به مرگ بعد از
اجرای حکم اعدامش سر و صدای زیادی در روزنامهها و رسانهها به راه انداخت و
افراد زیادی در اینباره نظرات مختلفی ارائه کردهاند. برخی از حقوقدانان
با استدلال حقوقی خود اجرای دوباره حکم را برای فردی که به یکبار اعدام
محکوم شده است نادرست میدانند و در عین حال گروهی دیگر خواستار اجرای
دوباره حکم اعدام هستند. اما با وجود جنجالی که این خبر شگفتانگیز به پا
کرده است. این حادثه، حادثهای بی نظیر نیست که در تاریخ مشابه آن وجود
نداشته باشد. در کشورهای مختلفی این حادثه رخ اده است و برای محکومان به
مرگ تصمیمهای متفاوتی گرفته شده است، برخی حکمشان از اعدام به حبس ابد
تغییر کرده و برخی دوباره و حتی سه باره اعدام شدهاند. این گزارش به زندگی
مشهورترین افرادی میپردازد که بعد از اجرای حکم اعدام زنده ماندهاند. و
تصمیماتی که برای آنها گرفته شده است را بررسی میکند
وقتی طناب 3 بار باز شد
جوزف ساموئل هم یکی دیگر از کسانی است که سه بار از اعدام جان سالم به در برده است.
ساموئل
انگلیسی که در سال 1795 به سرقت متهم شد، در سال 1801 به تبعید به
استرالیا محکوم شد. ساموئل اما از تبعید فرار کرد و بعداً به همراه یک باند
تبهکار، از خانه زنی ثروتمند سرقت کرد. در جریان این سرقت، یکی افسر پلیس
به نام جوزف لوکر از خانه زن محافظت میکرد، کشته شد.
باند سرقت به
سرعت شناسایی و دستگیر شدند و در هنگام برگزاری جلسات محاکمه، زن صاحبخانه
ساموئل را به عنوان یکی از سارقان شناسایی کرد، با چنین مدرک محکمی ساموئل
هم مجبور شد به سرقت از خانه زن اعتراف کند اما مشارکت در قتل افسر پلیس را
رد کرد.
بقیه اعضای باند سرقت از جمله رئیس باند به دلیل نبود مدارک
کافی علیهشان تبرئه شدند اما ساموئل به این خاطر که از سوی صاحبخانه
شناسایی شده و خودش هم اعتراف کرده بود، مجرم شناخته شده و به اعدام با
طنابدار محکوم شد.
در تاریخ 26 سپتامبر سال 1803 میلادی، ساموئل به
همراه یک محکوم به مرگ دیگر، به محل اجرای حکم در پاراماتا، یکی از
حومههای سیدنی استرالیا برده شد تا در مقابل صدها نفر به دار آویخته شود.
مأمور اعدام طنابدار را به دور گردن هر دو محکوم انداخت و حکم اجرا شد.
مجرم همراه ساموئل پس از اندکی تقلا، جان خود را از دست داد اما طناب دور
گردن ساموئل از هم باز شد و او به زمین افتاد.
مأمور اعدام به دستور
مقامات قضایی حاضر در صحنه به سرعت طناب را برداشت و بار دیگر، این بار
محکمتر و با دقت بیشتر دور گردن ساموئل محکم کرد. ساموئل بار دیگر به پای
چوبهدار رفت و مأمور هم ارابه زیرپایش را هل داد اما طناب دور گردنش بازهم
باز شد و او دوباره به زمین افتاد. این بار مأمور اعدام باوجود اعتراض
حاضران در صحنه اجرای حکم، طناب را بار دیگر دور گردن ساموئل پیچید اما باز
هم همان اتفاق رخ داد.
مقامات حاضر در صحنه که نمیدانستند باید چه
کار بکنند به سراغ فرماندار منطقه رفتند فرماندار به محل اعدام آمد و پس
از انجام بررسی لازم درباره طناب مشخص شد که طناب اصلاً پاره نشده است و هر
سه بار به علت نامعلومی او به زمین افتاده است.
حکم آخر: فرماندار
با بیان اینکه این اراده خدا بوده که مانع از مرگ ساموئل شده است، از اجرای
دوباره حکم جلوگیری کرد، حکم ساموئل پس از این ماجرا به حبس ابد تغییر
یافت.
زندگی روز تخت تشریح
ویلیام
دوئل نوجوان 16 ساله انگلیسی بود که به اتهام تجاوز جنسی و قتل دختری به
نام «سارا گریفن» در منطقه آکتون لندن مجرم شناخته شده و به اعدام محکوم
شد. اگرچه حرف و حدیثهای زیادی درباره محاکمه این نوجوان وجود داشت اما به
هر حال براساس حکم دادگاه در تاریخ 29 نوامبر 1840 میلادی، دوئل در تایبرن
به همراه 4 تبهکار مخوف دیگر به دار آویخته شد.
جسد ویلیام بعد از
اجرای حکم به مدت 20 دقیقه در هوا معلق بود و سپس جسد را پایین آورده و آن
را به یک مرکز جراحی منتقل کردند تا به یک دانشکده آموزشی جراحی اهدا شود.
بعد از انتقال جسد به دانشکده آموزشی، بدن دوئل روی یک تخت گذاشته شده و
دانشجویان برای کالبد شکافی جسد آماده شدند ولی اتفاق افتاد که همه را به
وحشت انداخت. یکی از پرستاران متوجه شد که جسد دارد تکان میخورد، تنفس
جسدش گرم و گرمتر شد، او پس از گذشت دو ساعت دیگر میتوانست راحت بایستد.
همان
شب دوئل را که شوکه شده بود و نمیدانست چه اتفاقی برایش رخ داده است، به
زندان نیوگیت منتقل کردند. دوئل که در زمان اجرای حکم از تب و لرز و هذیان
رنج میبرد، ادعا که اصلاً صحنه اجرای حکم و به دار آویخته شدنش را به خاطر
نمیآورد و هیچ تصویری از ان لحظات در ذهن ندارد. در آن زمان این تئوری
مطرح شد که وضعیت و خیم جسمانی دوئل باعث نجات او از مرگ شده است.
حکم
آخر: پرونده دوئل در آن زمان سر و صدای زیادی به پا کردف افراد زیادی
خواستار عدم اجرای حکم دوباره او بودند و سرانجام مقامات قضایی بعد از
بررسیهای گسترده تصمیم گرفتند به جای اعدام او را به جایی تبعید کنند.
مردی که نشد اعدام بشه!
«جان
هنری جورجلی» که بیشتر باعنوان «جانبابا کومالی» یا «مردی که آنها
نتوانستند اعدامش کنند» شناخته میشود، مردی انگلیسی بود که سهبار از
اعدام جان سالم به در برد. لیکه در نیروی دریایی سلطنتی انگلیس خدمت
میکرد، در سال 1885 به اتهام دزدی دستگیر شد اما در جریان بررسی پروندهاش
به قتل وحشیانه «اما کیسی» زن صاحبکارش در خانه آنها در تاریخ 15 نوامبر
1884 هم متهم شد. لی بعد از بررسی مدارک و شواهدی که علیه او وجود داشت.
سرانجام
در قتل این زن مجرم شناخته شده و محکوم به اعدام شد. در 23 فوریه 1885،
مسئولان اجرای حکم، سه بار او را در زندان اعدام کردند اما لی هر سه بار
جان سالم از مرگ به در برد.
ظاهراً دلیل عدم موفقیت در اجرای
اعدامها هم این بود که هر بار دریچه داربست زیر پای متهم باز نمیشد؛
البته با وجود اینکه مسئول بستن داربست، چندبار دریچه را امتحان کرده بود.
نظریههای بسیاری در آن زمان درباره ناکامی در سه بار اجرای حکم اعدامها
مطرح شد اما براساس مدارک وزارت کشور انگلیس، علت اصلی این اتفاق مکانیسم
نادرست چوبهدار بود که منجر به بروز این اختلال شده بود. البته اتفاقی که
برای لی رخ داد، باعث شد از ن پس چوبهدار مطمئنتری را در انگلیس بسازند
تا دوباره چنین اتفاقی تکرار نشود.
حکم آخر: پس از وقوع این اتفاق
عجیب و غریب وزیر امور داخله وقت انگلیس، دستور داد حکم لی را از اعدام به
حبس ابد تغییر دهند. البته لی به این حکم هم راضی نبود. او دادخواست
تجدیدنظر درباره حکمش ادامه داد تا اینکه سرانجام در سال 1907 آزاد شد. لی
پس از نجات از مرگ و آزادی بیکار ننششت و سعی کرد با برگزاری سخنرانیهای
مختلف ماجرای زندگی خود را به گوش مردم و خصوصاً ناامیدها برساند. او حتی
تبدیل به سوژه یک فیلم صامت هم شد. لی با شروع جنگ دوم جهانی ناپدید شد و
به همین دلیل گفته میشود که او در دوران جنگ دوم جهانی از دنیا رفته است
اما با این حال مدارک دیگری نشان میدهد که او در سال 1945 در ایالات متحده
آمریکا درگذشته است.
نوزادکشی که نمرد
«آنگرین»
یک پیشخدمت انگلیسی بود که در سال 1650 به قتل یک نوزاد متهم شد. گرین به
عنوان پیشخدمت وارد خانه توماس رئاد شده بود اما بعد از مدتی فریب نوه
ارباب خود را خورد و باردار شد. او به توصیه مردم جوان نوزاد خود را کشت در
حالی که مدعی بود نوزاد مرده به دنیا آمده است. به هر حال گرین به جرم
نوزادکشی محکوم به مرگ شد و در تاریخ 14 دسامبر 1650 میلادی در آکسفورد
اعدام شد. به خواسته خود گرین چند نفر از دوستانش به محل اعدام آمده بودند
تا پس از انجام اعدام چند ضربه به بدن او بزنند تا مطمئن شوند او مرده است
چرا که او با توجه به داستانی که شنیده بود میترسید که زنده زنده در گور
دفن شود. بعد از اجرای حکم جسد گرین را از دار جدا کرده و خبر مرگ او را به
پزشک زندان رساندند. وقتی گواهی فوت گرین صادر شد جسدش را برای کالبدشکافی
به یک دانشگاه پزشکی فرستاند یک روز بعد از اجرای حکم، لحظاتی پیش از آغاز
کالبدشکافی جسد چند دانشجو متوجه شدند که گرین دارد به سختی نفس میکشد.
گرین به سرعت تحت درمان قرار گرفت و جان تقریباً از دست رفته خود را باز
یافت.
حکم آخر: این اتفاق در آن زمان سروصدای زیادی به پا کرد و عدهای
میگفتند که این خواست خدا بوده که به کمک یک فردی بیگناه آمده است و
بنابراین وی آزاد شد.
نخستین آمریکایی بازگشته از پای دار
«ویلی
فرانسیس» اولین اعدامی نجات یافته از مرگ در ایالات متحده است و به همین
دلیل هم در جهان شناخته شده است. او یک نوجوان سیاهپوست بود که در سال
1945 میلادی به جرم قتل «اندرو توماس» صاحب یک داروخانه در «کاجون» ایالت
لوییز یانا محکوم به اعدام با صندلی الکتریکی شد. گفته میشود که مقتول
زمانی صاحبکار ویلی 16 ساله بوده است. پرونده قتل توماس به مدت 9 ماه معلق
باقی مانده بود تا زمانی که فرانسیس به اتهام شرکت در جرم دیگری در تگزاس
دستگیر شد و به قتل توماس اعتراف کردچون فرانسیس کیف پول توماس را با خود
حمل میکرده است.
البته او در ابتدا ادعا میکرد که چند نفر دیگر
مسئول قتل توماس بودهاند اما بیاعتنایی بازجویان به ادعاهای او در نهایت
به این جنایت اعتراف کرد.
او در اعترافنامه خود گفت: «این یک رازی
بین من و او بود» معنای دقیقه جمله فرانسیس هنوز نامشخص است اما گیلبرت
کینگ در کتابی تحت عنوان «اعدام ویلیفرانسیس» میگوید که صاحب داروخانه،
فرانسیس را مورد آزار و اذیت جنسی قرار میداده است و برای همین او را به
قتل رسانده بود.
فرانسیس در نهایت به رغم دو اعترافنامهای که
نوشته بود. در دادگاه منکر همه اعترافات قبلی خود و خود را بیگناه دانست
وکلای مدافع او هم در طول محاکمهای هیچ مخالفتی با رأی دادگاه نکردند. هیچ
شاهدی را به دادگاه احضار نکردند و هیچ دفاعی هم از او نکردند. دو روز پس
از آغاز محکامه فرانسیس به اتهام قتل مجرم شناخته شده و محکوم به مرگ شد.
اما
در روز اعدام یعنی در تاریخ 3 می سال 1946 صندلی الکتریکی نتوانست جان
فرانسیس را بگیرد. شاهدان میگویند در حالی که ظاهراً اعدام الکتریکی
فرانسیس داشت صورت میگرفت، فرانسیس از زیر کلاه چرمی که روی سرش گذاشته
بودند، فریاد میزد: «درش بیارید، درش بیارید. بگذارین من برم»
در
ابتدا اعلام شد که زندانبانها صندلی متحرک الکتریکی که فرانیسیس روی آن
نشسته بود را به درستی نصب نکرده بودند و برای همین شوکی به او وارد نشده
است اما بعدها مقامات قضایی ایلاتی اعلام کردند که پس از نشستن فرانسیس روی
صندلی الکتریکی واقعاً به او شوک وارد شده اما این شوک الکتریکی او را از
پای درنیاورده است.
حکم آخر: فرانسیس پس از یکسال دوباره به اعدام با صندلی الکتریکی محکوم شد و این بار صندلی کار خودش را به درستی انجام داد.
شبی در بازداشتگاه نیروی انتظامی
سایت الف نوشت: اگر شما مدرس دانشگاه، پزشک، مهندس، کارمند، بازرگان و به طور کلی فرد آرام و محترمی هستید که تصور می کنید هیچگاه گذرتان به پلیس و دادگستری نمی افتد، لازم است این متن نسبتاً طولانی را تا آخر مطالعه نمایید تا احیاناً اگر با شرایط مشابهی مواجه شدید، اتفاقات عجیب و غریبی که برایتان خواهد افتاد باعث بهت و حیرتتان نشود!
برنده جایزه نوبل ادبیات سال 2013
به گزارش سایت نوبل، کمیته نوبل نام آلیس مونرو داستاننویس کانادایی را به عنوان برنده جایزه امسال خود در حوزه ادبیات اعلام کرد.
کمیته ادبی نوبل در متن اعلامیه خود از آلیس مونرو به عنوان «استاد داستان کوتاه معاصر» یاد کرده است.
آلیس مونرو در 10 جولای 1931 در وینگهام کانادا به دنیا آمده و اکنون هشتاد و دو سال عمر دارد.
سال گذشته مو یان از چین برگزیده این جایزه مهم و بینالمللی شده بود.
برندگان نوبل ادبی از سال 2000 به این سو به شرح زیر هستند:
2000 ـ گائو تسینگ جیان (چین)
2001 ـ وی اس نایپل (ترینیداد و توباگو)
2002 ـ ایمره کرتس (مجارستان)
2003 ـ جان مکسول کوئتزی (آفریقای جنوبی)
2004 ـ الفریده یلینک (اتریش)
2005 ـ هرولد پینتر (انگلستان)
2006 ـ اورهان پاموک (ترکیه)
2007 ـ دوریس لسینگ (انگلستان)
2008 ـ ژان ماری گوستاو لوکلزیو (فرانسه)
2009 ـ هرتا مولر (آلمان)
2010 ـ ماریو بارگاس یوسا (پرو)
2011 ـ توماس ترانسترومر (سوئد)
2012- مو یان (چین)
متن ترانه فرار از سرنوشت
آدم از سرنوشت چطور میتونه فرار کنه
آدم با این همه درد وغم میگی چیکار کنه
نریز نریز نریز ای اشک پاک
ای غم ازغم قلبم سینه چو پاک
ای ای دل تحمل داشته باش
ای ای دل تحمل داشته باش
مزه ی زندگی گاهی تلخه
گاهی خوبو شیرینه
تابوده این بوده تلخو شیرین
معنی هستی اینه
چرخ گردون گاهی آدما رو اون بالا می نشونه
گاهی هم از اوج خوشبختی ها به پایین می کشونه
نریز نریز نریز ای اشک پاک
ای غم ازغم قلبم سینه چو پاک
ای ای دل تحمل داشته باش
ای ای دل تحمل داشته باش
آدم از سرنوشت چطور میتونه فرار کنه
آدم با این همه درد وغم میگی چیکار کنه
نریز نریز ای اشک پاک
ای غم ازغم قلبم سینه چو پاک
ای ای دل تحمل داشته باش
ای ای دل تحمل داشته باش
ترانه سرا ( جهانبحش پازوکی )