AzadAndish.ir :. هیچ‌یک از آن‌ها باز نمی‌گردد

   English  
صفحه اصلی | آرشیو | پیوندها | خبرنامه | ارسال مطلب | تماس با ما پنج شنبه 09 فروردین 1403،March 28 ,2024
لباس به‌تنم نشسته‌بود. جزئی از «من» شده‌بود. هرجا دستم می‌رسید می پوشیدمش. دنباله‌ها ول می‌شدند. شیطنت می‌کردند. می‌رقصیدند حتی. سر آستین‌ها بر هر گردش دست ...
کد خبر : 541 تاریخ انتشار : 16:38 - 07 آبان 1389 تعداد بازدید : 5935

دکمه‌های مانتوم را باز می‌کردم که حلقه‌های زرد ِ یقه را آزاد کنم. گفتی ای‌میل پذیرش‌م آمد و من همان‌جا یخ زدم. خنده‌هات به غصه‌هات نمی‌آمد. همه‌ی مجلس را نشستم با همان مانتوی نیمه‌مانده و از خودم پرسیدم ونکوور کجاست؟ یادم نیامد. ۷ سال است که رفته‌ای و مادر امروز بلوزت را انداخت. گفت پوسیده شده. دیگر نمی‌شود پوشید. من دنباله‌ها را قیچی کردم. گره زدم به دسته‌ی کیفم. تکه‌های شادی مانده از قدیم را.

پارچه را که برایت آوردم، گفتی قشنگ‌است. آوردی‌ش بالا تا نزدیک چشمهات. صورتت شد یک پیشانی بلند و دو چشم عسلی ِ طناز با مژه‌های برگشته‌ی فرخورده. یک دوربین عکاسی کم بود تا قابت کند. بعد دفتر هندسه‌ام را کشیدی جلو. گفتی یک طرح خوب برایت دارم.

ببین. یک نوع یقه‌ی رهاست. از سرشانه شروع می‌شود می‌آید روی استخوان ترقوه بعد پیچ می‌خورد. ول می‌شود روی تنه. حالت حلزونی. کلی توضیح دادی و شکل کشیدی. خندیدم و گفتم سپردم دست خودت، من که چیزی سرم نمی‌شود!

سه روز بعد بلوز را دادی. پوشیدم و چرخیدم جلوی آینه. دنباله‌های یقه تاب می‌خورد ..."ببین چه خانم شدم با این لباس. سر آستین‌ش هم که چین‌چینه! " ریز خندیدم. دخترانه و آرام. مهنازخانم انگشت به‌دهان مانده‌بود. لباس این همه قالب تن؟ ندیده بودم.

تو هم توی آینه قدی نگاهم کردی وخندیدی و من، برای اولین‌بار چین‌های ظریف دور چشمت را دیدم. کجا خوانده‌بودم "زن بی‌چین و چروک، صورت شراب ِ یک‌ساله است. به درد نخور"؟ یادم نیامد.

لباس به‌تنم نشسته‌بود. جزئی از «من» شده‌بود. هرجا دستم می‌رسید می پوشیدمش. دنباله‌ها ول می‌شدند. شیطنت می‌کردند. می‌رقصیدند حتی. سر آستین‌ها بر هر گردش دست همراهی‌شان می‌کردند. اطهر می‌خندید: تو راه می‌روی. لباست عشوه می‌ریزد. زن‌ها می‌پرسیدند از کجا خریدی؟ پیرترهاشان سر تکان می‌دادند که جای‌ش مهم نیست. تن‌ش مهم‌است.
 
تن؟ تن ِ من این نبود. تومدل می‌دادی روش. می‌گفتی غصه‌ها را لاغرتر نشان می‌دهد. شب عروسی ِ انیس توی اتاق رخت‌کن ظاهر شدی با یک پیراهن ساده‌ی آبی که غصه‌ها را داد می‌زد اما من دکمه‌های مانتوم را باز می‌کردم که حلقه‌های زرد ِ یقه را آزاد کنم. گفتی ای‌میل پذیرش‌م آمد و من همان‌جا یخ زدم. خنده‌هات به غصه‌هات نمی‌آمد. همه‌ی مجلس را نشستم با همان مانتوی نیمه‌مانده و از خودم پرسیدم ونکوور کجاست؟ یادم نیامد.

۷ سال است که رفته‌ای و مادر امروز بلوزت را انداخت. گفت پوسیده شده. دیگر نمی‌شود پوشید. من دنباله‌ها را قیچی کردم. گره زدم به دسته‌ی کیفم. تکه‌های شادی مانده از قدیم را.

خرده‌های لب‌خند‌ه‌ی گذشته‌ی تو را...

 سنيه اسماء
 


برچسب:
پیوند مطلب: http://www.azadandish.ir/article.asp?id=541&cat=626


ارسال نظر

نام
ایمیل
سایت/وبلاگ
* نظر
 

   

انتقاد از تقلب برخی ناشران

چرا ناشران مسولیت سانسور را قبول نمی کنند؟

دخالت غیرمتخصص‌ها، طرح جلد را به ابتذال می‌کشاند

چه کسانی به‌ دنبال تاسیس خانه سینمای 2 هستند؟!

کاخ گلستان جهانی شد

چرا کتابفروشی‌ها در مملکت ما در پی هم تعطیل می‌شوند؟

دولت نمی‌تواند لطیفه از چین وارد کند!

53 سال پس از درگذشت خالق «بیگانه»

نگاهی به ممیزی کتاب و چالش‌هایش

یوسا از اهمیت ادبیات می‌گوید

از فيگارو تا جستجو براي زمان از دست رفته

چهار ماه است که مرحوم شده‌ام!

شعر سرودن اضطراب را از بین می‌برد‎

یک نویسنده متن‌های عزا و عروسی را کتاب کرد

سخت‌ترین آثار فرانسوی زبان که نمی‌توان خواند کدام‌ها هستند؟

کتابخانه چخوف طرفدار جمع می کند

13 نکته طلایی از زبان غولهای ادبی در مورد نوشتن

به مناسبت سالروز قتل ميرزاده عشقي

محمد اصفهاني: خودم را خواننده نمي‌دانم!

وقتي کتاب محتوا ندارد شکايت از حق تاليف بي معناست

صفحه اصلی :: آرشیو :: جستجوی پیشرفته :: پیوندها :: تماس با ما :: تبلیغات :: درباره ما  
تمام حقوق محفوظ بوده و استفاده از مطالب سايت با ذكر منبع بلامانع است
Copyright© 2008 Azadandish.ir. All rights reserved, Info@Azadandish.ir
تعداد كل آمار بازديدكنندگان: 2390574، تعداد بازديد امروز : 694